سه هزار
جدیدترین مطالب
Article Image
فصلنامه «گام سوم» شماره ۱

در این شماره، مقالات متنوعی در موضوعات اقتصاد، آینده مشاغل، آینده‌پژوهی، خانواده، تغییرات اقلیمی و سیاست به همراه بخش‌ها نوشتار، شرح مفصل، گفت‌وگو و پرونده‌ای با عنوان «شک عمیق» چاپ شده است.

Article Image
صنعت بازی و شمشیر دو لبه هوش مصنوعی

بازی‌های ویدیویی با قدرت هوش مصنوعی سریع‌تر تولید می‌شوند، اما این موضوع چه تاثیری بر کیفیت بازی‌ها و آینده شغلی هنرمندان و کارگران صنعت بازی‌سازی دارد؟ این مقاله شما را به عمق این چالش می‌برد.

Article Image
بایدها و نبایدهای اشتغال نوجوانان

اشتغال نوجوانان می‌تواند فرصتی برای یادگیری مهارت‌هایی مثل مدیریت زمان یا تقویت اخلاق کاری باشد یا می‌تواند به کابوسی تبدیل شود. همه آنچه والدین باید بدانند را اینجا بخوانید.

Article Image
پایان اینفلوئنسرها

در جهانی که اینفلوئنسرها در حال افزایش بی‌رویه هستند و دامنه توجه انسان کمتر از چند ثانیه شده است، چه اتفاقی برای ارزش واقعی محتوا خواهد افتاد؟ این مقاله به بررسی اشباع شبکه‌های اجتماعی از اینفلوئنسرها و تأثیر آن بر کیفیت ارتباطات و فرهنگ دیجیتال می‌پردازد.

...

نویسنده: دیوید ونگرو        مترجم: نیوشا امیدی        ۲۱ آذر ۱۴۰۳

بازاندیشی تمدن: روایت‌های فراموش‌شده تاریخ

انقلابی در باستان‌شناسی در حال دگرگون کردن تصویر ما از جمعیت‌های گذشته و گستره آزادی‌های انسانی است. این مقاله به بررسی جوامعی می‌پردازد که فراتر از سایه امپراتوری‌ها زیسته‌اند، افسانه‌های تاریخی درباره تمدن و قدرت را زیر سؤال می‌برد و تصویری نو از آزادی، زندگی و پایداری در گذشته‌های دور ارائه می‌کند.


این مطلب نوشته‌ای است از دیوید ونگرو که در تاریخ ۵ جولای ۲۰۲۴ با عنوان
Beyond kingdoms and empires
در وب‌سایت aeon منتشر شده است. ترجمه این مطلب توسط نیوشا امیدی انجام شده و در اختیار خوانندگان گرامی قرار می‌گیرد.


تاریخ‌نگاران معاصر می‌گویند که در ابتدای دوره میلادی، تقریباً سه‌چهارم جمعیت جهان در تنها چهار امپراتوری زندگی می‌کردند (همه ما نام روم و هان را شنیده‌ایم؛ اما شاید کمتر کسی از اشکانیان و کوشانیان شنیده باشد). فقط برای یک لحظه به این فکر کنید. اگر این گفته درست باشد، به این معناست که بیشتر مردمانی که تاکنون زیسته‌اند، در چارچوب سلطه امپراتوری‌ها متولد شده، زیسته و مرده‌اند. این ادعاها شاید چندان بدیع نباشند، اما برای کسانی که با آرنولد توین‌بی هم‌نظر هستند و باور دارند که تاریخ نباید تنها مجموعه‌ای از «رخدادهای بی‌ربط یکی پس از دیگری» باشد، این موضوع اهمیتی تازه یافته است.

برای برخی از پژوهشگران امروز، این ادعاها نشان می‌دهند که امپراتوری‌ها ساختارهایی بدیهی و طبیعی برای انسان‌ها بوده‌اند یا حتی پروژه‌هایی سیاسی جذاب که، وقتی کشف شدند، بارها و بارها در طول تاریخ درازمدت تکرار شدند. این ایده مطرح است که اگر مردمان زیر سلطه امپراتوری‌های گذشته می‌توانستند از این چارچوب بگریزند، شاید عاقلانه نبود چنین کاری کنند، و در هر حال اکثریت افراد، زندگی در «قفس‌های امپراتوری» را به هر چیزی که در جنگل، باتلاق، کوهستان یا استپ‌های باز وجود داشت، ترجیح می‌دادند. چنین ایده‌هایی ریشه‌های عمیقی دارند و شاید به همین دلیل است که اغلب بدون چالش باقی می‌مانند.

مجموعه معابد در پارک ملی تیکال، گواتمالا. عکس از رایاناکاندی / Flickr

در اواخر قرن هجدهم، ادوارد گیبون - با الهام از نویسندگان باستانی همچون تاسیتوس - امپراتوری روم را (پیش از «زوال و سقوط» آن) به عنوان حکومتی توصیف کرد که «زیباترین بخش‌های زمین و متمدن‌ترین قسمت‌های بشریت» را در بر می‌گرفت، در حالی که اطراف آن را بربرهایی فراگرفته بودند که آزادی‌شان چیزی جز پیامدی فرعی از شیوه‌های ابتدایی زندگی‌شان نبود. از دیدگاه گیبون، «بربر» یک تنبل ذاتی است: آنها آزاد هستند، بله! اما تنها برای زندگی در خانه‌های پراکنده، پوشیدن لباس‌هایی از پوست حیوانات، یا دنبال کردن «گله‌های عظیم دام‌هایش». گیبون درباره آلمانی‌های باستان نوشت: «فقرشان آزادی‌شان را تضمین می‌کرد.»

از چنین منابعی است که ما نه تنها مفهوم امپراتوری به عنوان همراه تمدن را به دست آورده‌ایم، بلکه تصویر معاصر ما از زندگی پیش از امپراتوری و فراتر از آن نیز کوچک، بی‌نظم و عمدتاً غیرمولد توصیف می‌شود؛ خلاصه، همه چیزهایی که هنوز با واژه «قبیله‌ای» تداعی می‌شوند. قبایل برای امپراتوری‌ها (و مدافعان علمی آن‌ها) همچون کودکان برای بزرگسالان در دوران گیبون هستند – موجوداتی که گاه دل‌فریب یا سرگرم‌کننده‌اند، اما اغلب نیرویی مخرب که سرنوشتشان این است که نظم بگیرند، به کار مفید گمارده شوند و اداره شوند، حداقل تا زمانی که آماده شوند که خود به شکلی مشابه حکومت کنند. در غیر این صورت، باید محدود، تنبیه و اگر لازم باشد، از صفحات تاریخ حذف شوند.

ایده‌هایی از این دست، در واقع، به قدمت خود امپراتوری‌ها هستند. در مکاتبات دیپلماتیک که می‌توان آن‌ها را به بیش از ۳,۰۰۰ سال پیش بازگرداند، حاکمان مصر و سوریه به طور مداوم از فعالیت‌های خرابکارانه گروه‌هایی به نام «عبیرو» شکایت می‌کنند. پژوهشگران خاور نزدیک، باستان پیش‌تر «عبیرو» را اشاره‌ای اولیه به عبریان می‌دانستند، اما اکنون تصور می‌شود این نام اصطلاحی فراگیر بوده که تقریباً به هر گروهی از جداشدگان سیاسی، مخالفان، شورشیان یا پناهندگان اطلاق می‌شده که منافع وابستگان مصر در همسایگی کنعان را تهدید می‌کرده‌اند (چنان‌که برخی سیاستمداران مدرن نیز از کلمه «تروریست» برای تأثیرگذاری بلاغی استفاده می‌کنند.)

در بابل، چنین گروه‌هایی – زمانی که برچسب‌های قبیله‌ای یا قومی به آن‌ها داده نمی‌شد – گاه با عنوان‌هایی چون «مردمان پراکنده»، «سرکوب‌گران» یا به‌سادگی «دشمنان» توصیف می‌شدند. در قرن‌های اولیه پیش از میلاد، فرستادگان امپراتوری هان به شیوه‌ای مشابه درباره ساکنان نافرمان باتلاق‌های مناطق گرمسیری در جنوب خود می‌نوشتند. مورخان اکنون این ساکنان باستانی گوانگ‌دونگ و فوجیان را از منظر دیدگاه هان می‌نگرند و آن‌ها را «بای-یوئه» («صد یائو») می‌نامند، مردمانی که گفته می‌شد سر خود را می‌تراشیدند، بدن‌هایشان را با خالکوبی می‌پوشاندند و انسان‌های زنده را برای خدایان وحشی خود قربانی می‌کردند. پس از قرن‌ها مقاومت و جنگ‌های چریکی، چنان‌که می‌خوانیم، یائوها تسلیم شدند. به دستور امپراتور وو، بیشتر آن‌ها تبعید و به کارهای سخت گمارده شدند و زمین‌هایشان به مهاجران شمالی، از جمله بسیاری از سربازان بازنشسته، واگذار شد.

امپراتوری‌ها همواره تصاویری زنده و به‌طرز نگران‌کننده‌ای خشن از زندگی قبیله‌ای در مرزهای خود خلق کرده‌اند و با چنین تصویری، خشونت در مرکز پروژه‌های سیاسی‌شان را در نوری پدرانه‌تر قرار داده‌اند. به این ترتیب، خود را قانع می‌کنیم که این موارد به نوعی به‌طور عمیق مرتبط هستند؛ اینکه خشونت و سلطه زیرساخت‌های ضروری «تمدن» بوده‌اند، یا اینکه اروپا پس از سقوط روم چیزی یگانه – حتی غیرطبیعی – را در مقیاس جهانی به دست آورده است، با شکستن قطعی چرخه‌های کهن امپراتوری و پیمودن مسیری منحصربه‌فرد به سوی آزادی و رفاه. هنگامی که چنین طرز تفکری در تخیل ما جا می‌افتد، تغییر آن به‌طرز دردسرسازی دشوار است. حتی پژوهشگران مجرب رشته‌های مبتنی بر شواهد تجربی ممکن است بر اساس ضعیف‌ترین منابع، چنین استدلال‌هایی را پیش ببرند.

رقابت و ساختار امپراتوری‌ها

به گفته والتر شیدل، استاد کلاسیک‌ها و تاریخ در دانشگاه استنفورد کالیفرنیا، آمار جمعیتی که در آغاز این مقاله به آن اشاره شد، «احساس برتری رقابتی یک نوع خاص از حکومت را منتقل می‌کند: ساختارهای امپراتوری گسترده که توسط نخبگان استخراج‌گر قدرتمند حفظ شده‌اند.» او در کتاب ترازکننده بزرگ (۲۰۱۷) می‌گوید که این ساختارها «از لحاظ کمّی» بسیار موفق عمل کرده‌اند. با نگاه عمیق‌تر به گذشته، تا «خاستگاه دولت»، شیدل حدس می‌زند که «۳۵۰۰ سال پیش، زمانی که ساختارهای حکومتی در سطح دولت شاید تنها یک درصد از سطح زمینی زمین (به‌جز قطب جنوب) را پوشش می‌دادند، آن‌ها ادعا داشتند که نیمی از جمعیت گونه ما را شامل می‌شوند.»

ردیابی منابع آماری

اگر به پاورقی‌ها نگاه کنید، متوجه می‌شوید که همه از یک منبع مشترک نقل قول می‌کنند.

بی‌شک در هر دوره‌ای از تاریخ بشر، همیشه افرادی خواهند بود که در نظم‌ها و سلسله‌مراتب احساس راحتی بیشتری می‌کنند. همان‌طور که اتین دو لا بوئسی در قرن شانزدهم اشاره کرده بود، منشأ «بردگی داوطلبانه» را می‌توان مهم‌ترین پرسش سیاسی از همه دانست. اما این آمار و ارقام، که چنین ادعاهای بزرگی را پشتیبانی می‌کنند، از کجا می‌آیند؟ آیا قابل اعتماد هستند؟ با دقت به پاورقی‌ها رجوع کنید، و خواهید دید که همه به یک منبع استناد می‌کنند: اطلس تاریخ جمعیت جهان، که در سال ۱۹۷۸ منتشر شده است. البته باید اذعان کرد که والتر شیدل یک ارجاع اضافی نیز ارائه می‌دهد: به کتاب چند نفر می‌توانند روی زمین زندگی کنند؟ (۱۹۹۵) نوشته جوئل کوهن. اما این منبع هم در نهایت شامل جدولی است که برآوردهایی از جمعیت انسانی در دوره‌های گذشته ارائه می‌دهد؛ و تمام ارقام مربوط به دوره‌های پیشامدرن دوباره به همان اطلس تاریخ جمعیت جهان یا به انتشارات بعدی بر اساس آن بازمی‌گردند.

در این شرایط، هر کسی که امروز برای اولین بار به اطلس تاریخ جمعیت جهان مراجعه کند، با شگفتی مواجه می‌شود. این کتاب متنی ساده و قدیمی است که شامل نمودارهای جمعیتی آسان‌خوان برای مناطق مختلف جهان است و با مقالات کوتاه و گاه طنزآمیز همراه شده است. یک پیوست درباره «قابلیت اطمینان» نیز وجود دارد که با این جمله آغاز می‌شود: «فرضیات جمعیت‌شناسان تاریخی در وضعیت کنونی هنر قابل آزمایش نیستند و بنابراین ایده قابل‌اعتماد بودن آن‌ها به معنای آماری، موضوعی خارج از بحث است.»

در ادامه به این نکته مهم بازخواهم گشت.

ابتدا لازم است تأمل کنیم که صحبت از «برتری رقابتی» دولت‌هایی که توسط نخبگان استخراج‌گر اداره می‌شوند، چه معنایی دارد. دست‌کم، این موضوع پرسش‌هایی درباره استحکام بلندمدت و قابلیت بقا در انواع خاصی از جوامع و ضعف‌های ذاتی دیگر جوامع مطرح می‌کند. تنها «برندگان»، به‌نظر می‌رسد، می‌توانند مسیرهای پایدار به سوی آینده را ترسیم کنند. بااین‌حال، این‌ها بیشتر موضوعات دیدگاهی هستند تا آماری. این دیدگاه‌ها پرسش‌های آزاردهنده‌ای مانند «چند نفر از زندگی در ساختارهای امپراتوری سود برده‌اند؟» یا «مسیر پایدار به سوی آینده چیست؟» را نادیده می‌گیرند. می‌توان پرسید چه «مزایایی» نصیب دختری می‌شد که توسط دزدان دریایی سیلیسی به اسارت گرفته شده و در بازارهای برده‌فروشی دوران روم در دلوس فروخته می‌شد، در مقایسه با دختری که آزادانه در تپه‌های نوبا در جنوب کوردوفان زندگی می‌کرد؟ گفته می‌شود که در دلوس، روزانه ۱۰,۰۰۰ برده معامله می‌شدند و تعداد کل بردگان در امپراتوری اولیه روم بین ۶ تا ۱۰ میلیون نفر بوده است. چگونه می‌توان این ارقام را در طرف «برندگان» قرار داد؟

اندیشیدن «به لحاظ کمّی» واقعاً نباید ما را قادر سازد که این مسائل را نادیده بگیریم؛ یا حداقل نباید چنین باشد. پرسش‌هایی باقی می‌ماند: دقیقاً امپراتوری‌های باستانی در چه چیزی «موفق» بودند، اگر برای حفظ بقای خود نیازمند سطوح خارق‌العاده‌ای از خشونت، تخریب و آوارگی بودند؟ امروز به‌نظر می‌رسد که ممکن است ۲,۰۰۰ سال دیگر از حکمرانی جهانی توسط «نخبگان استخراج‌گر قدرتمند» منجر به نابودی اکثر حیات روی زمین شود. بسیاری از کارشناسان معتقدند که این اتفاق می‌تواند بسیار زودتر رخ دهد اگر به همین روال فعلی ادامه دهیم. از چنین چشم‌اندازی به گذشته – اگر کسی اصلاً بتواند چنین نگاهی داشته باشد – چه کسانی «برندگان» تاریخ به‌نظر خواهند آمد؟ آیا تاریخ همه ما را بازنده خواهد کرد؟ آیا «شایسته‌ترین‌ها» راه گریزی پیدا خواهند کرد، شاید روشی برای مهندسی زیستی دیگر نقاط منظومه شمسی، و تأسیس مستعمراتی در مریخ یا زهره که شبیه پالو آلتو یا حتی ماساچوست باشند؟ اگر مدارسی (یا حداقل سخنرانی‌هایTED ) وجود داشته باشند، شاید نسل‌های آینده از خود بپرسند آیا ما می‌توانستیم از سنت‌های محو شده کسانی که به‌گونه‌ای دیگر زندگی می‌کردند چیزی بیاموزیم. اگر اصلا «سیاره ب» وجود نداشته باشد، چه؟ یا شاید تا آن زمان، هیچ‌یک از این‌ها اهمیت چندانی نخواهد داشت، زیرا گذشته خود به‌طور کامل خودکار شده است. به‌جای مورخان، «ماشین‌های تاریخ‌نگاری» خواهیم داشت که بر اساس الگوریتم‌ها و بانک‌های اطلاعاتی ساخته شده‌اند: داده‌های بیشتری در فایل‌ها، طراحی‌شده توسط بازماندگان آخرین حمله بوروکراتیک به چیزی که زمانی با محبت «علوم انسانی» خوانده می‌شد.

بازگشت به ارقام اطلس تاریخ جمعیت جهان

اطلس تاریخ جمعیت جهان جمعیت امپراتوری روم را ۴۶ میلیون نفر و جمعیت امپراتوری هان را ۵۰ میلیون نفر تخمین می‌زند. بیایید برای لحظه‌ای فرض کنیم که این آمار قابل قبول است. ظاهراً – اگر این آمار را با آمار سایر امپراتوری‌های همان دوره ترکیب کنیم – این تعداد «دو سوم تا سه چهارم از کل مردم زنده در آن زمان» را شامل می‌شود (به نقل از شیدل). اما اطلس چه چیزی درباره دیگر بخش‌های جهان باستان که از دسترس نخبگان استخراج‌گر قدرتمند دور بودند، به ما می‌گوید؟ آیا این مناطق واقعاً چنین خالی از سکنه بودند؟

فناوری‌های جدید و کشف سنت‌های تمدنی تکنیک‌های جدید اکنون در حال آشکار کردن سنت‌های کامل زندگی شهری هستند که قرن‌ها یا حتی هزاره‌ها را در بر می‌گیرند.

یکی از راه‌های کنترل کیفیت فرضیات تاریخی استفاده از منابع معتبر و به‌روز است. در علوم اجتماعی، استناد به منبعی از سال ۱۹۷۸ برای موضوعی مهم، بازگشت به گذشته‌ای دور محسوب می‌شود (من شش ساله بودم که این اطلس منتشر شد). آیا چنین موضوعات مهمی نباید موضوع تحقیقات مستمر بوده باشند؟ طی ۴۵ سال گذشته، درک پژوهشگران از جمعیت‌شناسی امپراتوری‌های روم و چین ممکن است چندان تغییر نکرده باشد، زیرا این موضوع برای چندین دهه مورد تحقیق جدی بوده است. اما نمی‌توان ادعا کرد که هیچ پیشرفت مرتبط یا حتی حیاتی در دانش ما از دیگر بخش‌های جهان رخ نداده است. این امر به‌ویژه در حوزه باستان‌شناسی که تخصص من است، صادق است.

در چند دهه گذشته، مناطقی جغرافیایی که پیش‌تر به‌عنوان نقاط خالی روی نقشه نادیده گرفته می‌شدند یا همچون «سرزمینی بدوی و بی‌تغییر از دوران پارینه‌سنگی» (توصیفی که اطلس ۱۹۷۸ برای استرالیا ارائه می‌کند) رد شده بودند، با داده‌های جدید سرشار شده‌اند. باستان‌شناسی، به‌ویژه پیشرفت‌های سریع در روش‌های بررسی و مطالعه سکونت‌گاه‌ها، یکی از مهم‌ترین عوامل این تغییر بوده است. این تکنیک‌های جدید، از جمله، سنت‌های کامل زندگی شهری را آشکار کرده‌اند که قرن‌ها یا حتی هزاره‌ها را در بر می‌گیرند، در جاهایی که پیش‌تر تصور نمی‌شد چنین تمدن‌هایی وجود داشته باشند. این یافته‌ها عمدتاً مربوط به پنج هزار سال گذشته هستند، اما تعداد شگفت‌آوری از آن‌ها نمی‌توانند به طور قانع‌کننده‌ای با ظهور حکومت‌های متمرکز یا امپراتوری‌ها مرتبط شوند.

برای نمونه، در سال‌های پس از انتشار اطلس، باستان‌شناسان در دلتای داخلی نیجر شواهدی از یک تمدن شهری شکوفا کشف کردند که هیچ نشانه‌ای از حاکمیت یا قدرت مرکزی در آن وجود نداشت. این تمدن، متمرکز بر سایت جِنِه-جنو (Jenne-jeno)، چندین قرن پیش از ظهور امپراتوری‌های غنا، مالی و سانگای وجود داشته است. چین نیز تاریخ طولانی‌ای از شهرنشینی پیش از امپراتوری را به خود اختصاص داده است، از مناطق پایین‌دست رود زرد گرفته تا دره فن در استان شانشی و فرهنگ لیانگ‌جو در جیانگ‌سو و ژجیانگ. در ساحل‌های پرو نیز باستان‌شناسان سکونت‌گاه‌های عظیمی با میدان‌های فرو رفته و سکوهای بزرگ کشف کرده‌اند که چهار هزار سال پیش از ظهور امپراتوری اینکا وجود داشته‌اند. در اوکراین، پیش از تهاجم روسیه، تحقیقات باستان‌شناسی در دشت‌های شمال دریای سیاه – که نویسندگان یونان باستان آن را «استپ‌های بربر» و محل زندگی عشایر جنگجو توصیف کرده بودند – شواهد دقیقی از سنتی شهری گمشده ارائه می‌داد، سنتی که سه هزار سال پیش از هردوتوس در سایت‌هایی همچون نبلیوکا وجود داشته است.

همان‌طور که دیوید گریبر و من در کتاب سپیده‌دم همه‌چیز: تاریخ جدیدی از انسانیت (۲۰۲۱) مشاهده کردیم، دانش ما از چنین مناطقی و تاریخ عمیق آن‌ها در دهه‌های اخیر به‌طور چشمگیری افزایش یافته است. چرا در این شرایط به سرعت به وضعیت دانش سال ۱۹۷۸ عقب‌نشینی کنیم و از این اطلاعات جدید صرف‌نظر کنیم؟ در ادامه، درک واضح‌تری از پیامدهای این رویکرد به دست خواهیم آورد. اما ابتدا لازم است بیشتر درباره پرسش قابلیت اتکا صحبت کنیم.

کالین مک‌اوِدی و ریچارد جونز – نویسندگان اطلس تاریخ جمعیت جهان – در واقع، نسبت به کیفیت داده‌های خود صراحتی بی‌پرده داشتند: «ما سعی نکرده‌ایم ماهیت فرضی برخورد خود با دوره‌های پیشین را پنهان کنیم... این ارقام را از آسمان نیاورده‌ایم. خوب، حداقل نه اغلب.» اذعان آن‌ها به ماهیت موقتی و فرضی برخی از این ارقام جالب است، چراکه شیدل تنها کسی نیست که برخی ادعاهای بسیار کلی خود را بر این منبع قدیمی استوار کرده است.

سال گذشته، تیموتی گوینین، استاد بازنشسته اقتصاد از دانشگاه ییل، تصمیم گرفت درباره اطلس افشاگری کند.
او در مقاله‌ای در نشریه تاریخ اقتصادی، شایستگی علمی اطلس را ارزیابی کرد و آن را «غیرقابل‌اعتماد» خواند – چیزی بیش از یک دایرةالمعارف از آمارهای مرده. گوینین اطلس را متهم می‌کند که گاه تخمین‌های جمعیتی را بدون شواهد پشتیبان روشن یا بدون اشاره به نحوه تبدیل یک منبع به آمار قابل‌استفاده گزارش کرده است. او پیشنهاد می‌کند که تاریخ‌نگاران باید استفاده از آن را متوقف کنند، زیرا ادعاهای تاریخی جهانی بر اساس اطلس تنها می‌توانند به تکه‌ای از پنیر سوئیسی قدیمی شبیه باشند: عمدتاً تهی و آنچه باقی است، نادرست. جالب اینجاست که نویسندگان اطلس بیشتر از پژوهشگرانی که همچنان از داده‌های آن استفاده می‌کنند، به شکاف‌های موجود در کار خود و ماهیت گمانه‌زنی نمودارهای جمعیتی‌شان اذعان داشته‌اند.

چگونه چنین منبع ضعیفی مانند اطلس تاریخ جمعیت جهان به پایه‌ای برای «جمعیت‌شناسی هراس» تبدیل شد؟

تیموتی گویینان در مصاحبه‌ای اخیر با بنیاد لانگ ناو توضیح می‌دهد که چگونه الهام گرفت تا مقاله‌اش را بنویسد. او بارها شاهد بود که پژوهشگران یکی پس از دیگری به «آمارهایی از این نوع» استناد می‌کنند. در مواجهه با ارقامی که تأثیر قابل‌توجهی بر فهم ما از تاریخ جهان دارند، از جمله تاریخ طولانی‌مدت استفاده انسانی از زمین و تغییرات محیطی، به‌درستی می‌پرسد این آمارها از کجا آمده‌اند؟ همان‌طور که ممکن است بپرسیم چگونه می‌توان استنتاج کرد که در آغاز عصر مشترک، بیشتر مردم جهان تحت حکومت‌های امپراتوری زندگی می‌کردند؟ چرا چنین فکر می‌کنیم؟ گویینان با صراحت می‌گوید که نتایج تحقیقاتش او را «گیج» کرده، زیرا تجربه او نشان می‌دهد که «چنین داده‌هایی اصلاً وجود ندارند.» از این رو، عنوان مقاله او به‌درستی انتخاب شده است: «ما جمعیت هر کشور جهان در دو هزار سال گذشته را نمی‌دانیم» (چه برسد به پنج هزار سال گذشته).

در آینده‌ای نزدیک، تاریخ‌پژوهان فکری ممکن است این سؤال را مطرح کنند که چگونه، نیم‌قرن پس از انتشار اطلس، چنین منبع ضعیفی به تنها مبنای روایت‌های ناامیدکننده جمعیت‌شناسی تبدیل شد. چگونه بر اساس چنین بنیان‌های لرزانی، این ایده را در ذهن خود القا کردیم که زندگی در جوامعی که حکمرانان در آن قدرت استبدادی بر زیردستان خود اعمال می‌کنند، امری طبیعی است؟ یا اینکه اعتراض در این جوامع به احتمال زیاد با خشونت، زندان، تبعید یا حتی مرگ مواجه می‌شود؛ و تنها جایگزین ممکن چیزی شبیه به «آزادی» آلمانی‌های باستان در روایت گیبون است: زندگی در آزادی، اما همراه با فقر، نادانی و فلاکت عمومی.

گویینان به درستی نام برخی از تاریخ‌نگاران برجسته اقتصادی را ذکر می‌کند که همچنان به روش‌های مختلف از اطلس استفاده می‌کنند. همان‌طور که او به‌درستی تأکید می‌کند، سرزنش نباید به افراد محدود شود. او همچنین درست می‌گوید که تا زمانی که ناشران معتبر کتاب‌ها و مجلات علمی همچنان به پذیرش آثاری بر اساس چنین منابعی ادامه دهند، احتمال پیشرفت چندانی وجود ندارد: «تخمین‌ها تنها در صورتی بهبود خواهند یافت که ما به داده‌های دقیق اهمیت دهیم و استفاده ساده‌لوحانه از منابع قدیمی را متوقف کنیم.» اینجا، باستان‌شناسی می‌تواند نقش حیاتی ایفا کند.

بیایید مثال جنگل آمازون را در نظر بگیریم، منطقه‌ای با مساحت بیش از دو میلیون مایل مربع، که تا زمان فتح اروپایی‌ها، هیچ سابقه‌ای از امپراتوری در آن وجود نداشت. اطلس آن را به‌عنوان یکی دیگر از مناطق جمعیتی فراموش‌شده توصیف می‌کند؛ جایی که پراکنده از شکارچیان کوچ‌نشین بود که (به زعم نویسندگان آن) شیوه زندگی‌شان هرگز نمی‌توانست جمعیت‌های متراکم را پشتیبانی کند. اما آیا این تصویر امروز نیز اعتبار دارد؟

نقشه لیدار از شهر کونگوینتس در آمازون اکوادور که خیابان‌های باستانی مملو از خانه‌ها را نشان می‌دهد. منبع: آنتوان دوریسون و استفان روستین/ویکی‌پدیا

این تصویر با آنچه در گذشته تصور می‌شد، تفاوتی بنیادین دارد. طی دهه گذشته، باستان‌شناسان به‌طور گسترده تصویری کاملاً متفاوت از این مناطق ارائه داده‌اند و با استفاده از فناوری لیزر هوایی، به درون پوشش جنگلی نفوذ کرده‌اند. مناظری گرمسیری که پیش‌تر در برابر بررسی‌های زمینی مقاوم بودند، اکنون اسرار خود را آشکار می‌کنند. به جای فضاهای خالی روی نقشه، اکنون می‌توانیم چشم‌اندازهایی بسیار کشت‌شده با زیرساخت‌های عظیم را ببینیم که قدمت آنها به قرن‌های نخست پیش از میلاد بازمی‌گردد.

شبکه‌های جاده‌ای، تراس‌ها، ساختارهای زمین‌کاری آیینی، محله‌های مسکونی برنامه‌ریزی‌شده، و سیستم‌های سکونتی منطقه‌ای با الگوهایی از دقت هندسی در سراسر آمازون، از برزیل تا بولیوی و تا دامنه‌های شرقی کوه‌های آند قابل‌ردیابی هستند. در برخی نقاط آمازون، خود جنگل نتیجه تعاملات انسانی با خاک است که به مرور زمان زمین‌های غنی «انسان‌ساخته» معروف به تراپرتا دی ایندیوس (زمین سیاه سرخپوستان) را ایجاد کرده است؛ زمین‌هایی با سطوح حاصلخیزی بسیار فراتر از خاک‌های معمولی گرمسیری. دانشمندان اکنون معتقدند که بین ۱۰ تا ۲۰ هزار سایت بزرگ در آمازون هنوز کشف نشده‌اند. یافته‌های مشابهی از جنوب‌شرق آسیا نیز در حال ظهور است و به‌احتمال قوی در بخش‌های جنگلی قاره آفریقا نیز چنین کشف‌هایی انتظار می‌رود.

البته، همین روش‌ها در حال تغییر تصویر ما از مناظری گرمسیری است که شاهد ظهور و سقوط پادشاهی‌ها و حتی امپراتوری‌های بزرگ بوده‌اند. باستان‌شناسان اکنون بر این باورند که در سال ۵۰۰ میلادی، بین ۱۰ تا ۱۵ میلیون نفر در اراضی پست مایا در یوکاتان و شمال گواتمالا زندگی می‌کردند. برای مقایسه، اطلس برای تمام مکزیک در همان دوره، جمعیتی فقط ۲ میلیون نفری را پیشنهاد می‌دهد؛ آن‌هم شامل شهرهای بومی آلتی‌پلانوی مکزیک، که اکنون می‌دانیم برخی از آنها نه به‌عنوان امپراتوری یا حتی پادشاهی، بلکه به‌شکل جمهوری‌های خودمختار شدیداً مستقل اداره می‌شدند، آن هم مدت‌ها پیش از فتح اسپانیایی‌ها.

تا زمان‌های به طرز شگفت‌انگیزی نزدیک به دوران ما، فضاهای آزادی انسانی در بخش‌های بزرگی از سیاره ما وجود داشت.

تصور تاریخ باستان به‌عنوان یک صفحه شطرنج از پادشاهی‌ها و امپراتوری‌ها، همان‌طور که آثار مشابه اطلس القا می‌کنند، آسان است، اما این دیدگاه کاملاً گمراه‌کننده است. دولت‌های باستانی در اراضی مایا و جنوب‌شرق آسیا مرزهای نفوذپذیر، دائماً متغیر، و باز برای رقابت داشتند. قدرت با فاصله از مرکز رو به کاهش می‌گذاشت. جنگ‌ها و دریافت خراج بیشتر امری فصلی بود، و پس از آن قدرت قهریه دوباره پشت دیوارهای پایتخت محدود می‌شد.

همان‌طور که باستان‌شناس مونیکا اسمیت اشاره می‌کند، تنها ساده‌لوح‌ترین مورخ می‌تواند فرض کند که ادعاهای حکاکی‌شده بر بناهای امپراتوری، بازتابی دقیق از واقعیت‌های سیاسی موجود در آن زمان است. حاکمان باستانی به‌طور طبیعی دوست داشتند خود را به‌عنوان «حاکمان چهارگوشه جهان» یا «اربابان دنیای شناخته‌شده» معرفی کنند، اما هیچ امپراتور دنیای باستان حتی نمی‌توانست تصور کند که قدرت‌های نظارتی امروزی، مانند آنچه هر دیکتاتور کوچک یا الیگارش امروز دارد، ممکن باشند.

بازنگری در فهم جمعیت‌شناسی باستان

در مقیاس جهانی، ما در حال تجربه یک انقلاب در فهم خود از جمعیت‌شناسی باستان هستیم. نادیده‌گرفتن این تغییرات، امروز چیزی جز یک شوخی بی‌رحمانه فکری نیست؛ شوخی‌ای که نسل‌کشی جمعیت‌های بومی – پیامد مستقیم طغیان سیاره‌ای علیه آزادی در ۵۰۰ سال گذشته – را به‌عنوان غیبت همیشگی انسان‌ها طبیعی‌سازی می‌کند. همچنین نمی‌توان فرض کرد که اگر بخواهیم چشم‌اندازهایی برای دنیای مدرن ترسیم کنیم، تنها داستان‌های «بزرگ» ارزشمند برای گفتن، داستان‌های امپراتوری‌ها هستند.

جهانی که امروز در آن زندگی می‌کنیم، فقط ساخته‌ی افرادی همچون تیبریوس روم یا امپراتور وو از دودمان هان نیست. تا زمان‌های نسبتاً نزدیک، فضاهای آزادی انسانی در بخش‌های بزرگی از سیاره‌ی ما وجود داشت. میلیون‌ها نفر در این فضاها زندگی می‌کردند. ما نام آنها را نمی‌دانیم، زیرا آنها نام خود را روی سنگ حک نکردند، اما می‌دانیم که بسیاری از آنها زندگی‌هایی داشتند که در آن، امیدی فراتر از صرفاً گذران زندگی یا اجرای روایت دیگران از «منشأ دولت» وجود داشت. در این فضاها می‌شد دور شد، نافرمانی کرد، با ایده‌های جدید درباره‌ی چگونگی زیستن آزمایش کرد، و حتی اشکال جدیدی از واقعیت اجتماعی خلق کرد.

گاهی، حتی افرادی که در شرایط غیرآزاد زندگی می‌کردند نیز چنین کارهایی انجام می‌دادند، هرچند با سختی‌های بسیار بیشتر. اما چند نفر در آن زمان، کنترل امپراتوری را به آزادی‌های غیرامپراتوری ترجیح می‌دادند؟ چند نفر اصلاً انتخابی داشتند؟ و ما امروز چقدر انتخاب داریم؟ به نظر می‌رسد که کسی واقعاً پاسخ این پرسش‌ها را نمی‌داند، حداقل هنوز نه. در آینده، برای جلوگیری از طرح چنین پرسش‌هایی، آمارهای کهنه و نامعتبر کافی نخواهد بود.

تاریخ‌های فراموش‌شده‌ای در زیر خاک مدفون هستند؛ تاریخ‌هایی درباره‌ی سیاست‌ها و ارزش‌های انسانی. حتی خود خاک زمین نیز، علاوه بر آنکه سیستم حیاتی بقای گونه‌ی ماست، یک آرشیو قضایی است که شواهدی ارزشمند را در خود جای داده است. این شواهد می‌توانند روایت‌های کهنه درباره‌ی منشأ نابرابری، مالکیت خصوصی، مردسالاری، جنگ، زندگی شهری و دولت را به چالش بکشند؛ روایت‌هایی که مستقیماً از تجربه‌ی امپراتوری‌ها زاده شده‌اند و توسط «برندگان» آینده‌ای نوشته شده‌اند که ممکن است ما را به بازندگان آن تبدیل کند.

کاوش گذشته‌ی انسانی به این شیوه، جست‌وجوی آرمان‌شهر نیست؛ بلکه تلاشی است برای آزاد کردن ذهن‌هایمان به‌منظور اندیشیدن درباره‌ی امکان‌های واقعی زندگی انسانی. آیا اگر از فرضیات نظری منسوخ و تفسیرهای دگماتیک داده‌های قدیمی رها شویم، می‌توانیم معنای واژگانی همچون «تمدن» را با دید تازه‌ای بررسی کنیم؟

گونه‌ی انسانی ما چیزی حدود ۳۰۰ هزار سال قدمت دارد. امروز، ما بر لبه‌ی پرتگاهی ایستاده‌ایم که آینده‌ای را پیش روی ما می‌گذارد که با فروپاشی محیط زیست، فرسایش دموکراسی، و جنگ‌هایی با قدرت تخریب بی‌سابقه تعریف می‌شود: یک عصر جدید امپراتوری، شاید آخرین چرخه‌ی چنین دوران‌هایی که با توجه به آنچه واقعاً می‌دانیم، ممکن است تنها بخش کوچکی از تجربه‌ی انسانی باشد.

برای کسانی که به دنبال تغییر مسیر هستند، این عدم قطعیت درباره‌ی گستره‌ی آزادی‌های انسانی می‌تواند خود منبعی از رهایی باشد، و راه‌هایی را به سوی آینده‌های دیگر بگشاید.


درباره نویسندگان:
دیوید ونگرو استاد باستان‌شناسی تطبیقی در دانشگاه کالج لندن است. از آثار او می‌توان به کتاب‌های منشأ هیولاها (۲۰۱۳)، چه چیزی تمدن را می‌سازد؟(ویرایش دوم، ۲۰۱۸)، و طلوع هر چیز (۲۰۲۱) ، با همکاری دیوید گریبر) اشاره کرد.
سام هاسلبی نیز یکی از نویسندگان این مقاله است.

منبع: Aeon