جدیدترین مطالب
فصلنامه «گام سوم» شماره ۱
در این شماره، مقالات متنوعی در موضوعات اقتصاد، آینده مشاغل، آیندهپژوهی، خانواده، تغییرات اقلیمی و سیاست به همراه بخشها نوشتار، شرح مفصل، گفتوگو و پروندهای با عنوان «شک عمیق» چاپ شده است.
صنعت بازی و شمشیر دو لبه هوش مصنوعی
بازیهای ویدیویی با قدرت هوش مصنوعی سریعتر تولید میشوند، اما این موضوع چه تاثیری بر کیفیت بازیها و آینده شغلی هنرمندان و کارگران صنعت بازیسازی دارد؟ این مقاله شما را به عمق این چالش میبرد.
بایدها و نبایدهای اشتغال نوجوانان
اشتغال نوجوانان میتواند فرصتی برای یادگیری مهارتهایی مثل مدیریت زمان یا تقویت اخلاق کاری باشد یا میتواند به کابوسی تبدیل شود. همه آنچه والدین باید بدانند را اینجا بخوانید.
پایان اینفلوئنسرها
در جهانی که اینفلوئنسرها در حال افزایش بیرویه هستند و دامنه توجه انسان کمتر از چند ثانیه شده است، چه اتفاقی برای ارزش واقعی محتوا خواهد افتاد؟ این مقاله به بررسی اشباع شبکههای اجتماعی از اینفلوئنسرها و تأثیر آن بر کیفیت ارتباطات و فرهنگ دیجیتال میپردازد.
نویسنده: مارینا آلساندری مترجم: مرجان بختیاری ۱۴ شهریور ۱۴۰۳
حق داری غمگین باشی!
بسیاری از ما با این باور تربیت شدهایم که گفتن دردهای خود به دیگران، باری بر دوش آنها میگذارد، بنابراین در حالی که در درونمان میمیریم، به همه میگوییم که خوبیم. من قبلاً فکر میکردم که پنهان کردن دردهای خود عملی شریف است؛ اما فلسفه وجودگرایی به من چیز دیگری آموخت.
این مطلب نوشتهای است از مارینا آلِساندری که در تاریخ ۱ آگوست ۲۰۲۴ با عنوان
You’re Allowed to Have Dark Moods
در وبسایت Time منتشر شده است. ترجمه این مطلب توسط مرجان بختیاری انجام شده و در اختیار خوانندگان گرامی قرار میگیرد.
در سالهای منتهی به مرگ پدرم، او رنج زیادی کشید. این را میدانم زیرا او آن را پنهان نمیکرد. یکی از بدترین روزهایش در بیمارستان را یک هفته پس از سکتهاش شاهد بودم. سطح پتاسیم او به طرز خطرناکی پایین آمده بود و پزشک تصمیم گرفت که پتاسیم را به صورت وریدی از طریق ساعدش تزریق کند. من به جستجو در گوشیام پرداختم و متوجه شدم که ساعد محل بدی برای تزریق پتاسیم است. مردان بالغی را پیدا کردم که گزارش داده بودند که به دلیل درد شدید در بازویشان مجبور به توقف تزریق شدهاند. وقتی که تزریق شروع شد، پدرم به اسپانیایی فریاد زد: «با من بدرفتاری نکنید!»، «با من مهربان باشید!»، «لطفاً!». شنیدن فریادهایش مرا به حالت تهوع انداخت و او تا پایان تزریق از فریاد زدن دست نکشید. در سالهای پیری، پدرم بر این اصل زندگی میکرد: «اگر درد میکشی، به کسی بگو.»
در مقابل، وقتی که مادرم سه ماه پس از فوت پدرم در مراحل ابتدایی مرگ خود قرار داشت، برنامهاش این بود که فریادهایش را خاموش کند. مثل خیلی از آدمها، مادرم با این باور بزرگ شده بود که نباید دیگران را با دردهای خود اذیت کنی، و او کاملاً میدانست که شنیدن درد جسمی او قلب من را خواهد شکست. با وجود عزمش برای محافظت از من در برابر دردش، یک شب، زمانی که پرستار در حال تنظیم بدنش بود، مادرم فریادی از درد کشید. بلافاصله به سمت من برگشت و گفت: «من خوبم.» او نتوانسته بود آن یک فریاد را خاموش کند، اما اولین فکرش آرامش دادن به من بود. این عمل ایثارگرانه مادرم گرهای به گلویم انداخت، اما تعجبم نکرد.
هرچند بدنها از شادی برای اتصال استفاده میکنند، اما روحها در غم پیوند میخورند.
بسیاری از ما با این باور تربیت شدهایم که گفتن دردهای خود به دیگران، باری بر دوش آنها میگذارد، بنابراین در حالی که در درونمان میمیریم، به همه میگوییم که خوبیم. من قبلاً فکر میکردم که پنهان کردن دردهای خود عملی شریف است؛ اما فلسفه وجودگرایی به من چیز دیگری آموخت.
فیلسوف اسپانیایی، میگل دی اونامونو (Miguel de Unamuno)، قصد نداشت که رنج خود را برای راحتی دیگران پنهان کند. او نوشت: «هرگاه دردی حس کردهام، فریاد زدهام، و آن را بهصورت علنی بیان کردهام.» اونامونو قصد داشت با فریادهای علنی خود «ریسمانهای غم دیگران را به نوا درآورد.» او استدلال کرد که قلبهای انسانی مانند سازهای زهی هستند و اگر به اندازه کافی نزدیک به هم باشند، میتوانند طنین همدلانهای ایجاد کنند. یک قلب زخمی میتواند یک سمفونی کامل از همدلی را به وجود آورد. ما این را در بستر مرگ میبینیم: زمانی که قدرت تفکر مثبت بالاخره تسلیم دستگاههای تنفسی و تکههای یخ میشود، رنج مشترک میتواند قلبها را در آغوشی غمگین به هم نزدیک کند. وقتی که پسر شش ساله اونامونو از مننژیت درگذشت، اندوه او محرکی برای هموطنانش شد تا نه تنها برای او، بلکه برای یکدیگر همدلی کنند. اونامونو به خوانندگانش گفت که هرچند بدنها از شادی برای اتصال استفاده میکنند، اما روحها در غم پیوند میخورند. پیوند عمیقی در انتظار همه ماست، اما این پیوند نیازمند رها کردن این ایده است که در تظاهر به خوب بودن وقتی که خوب نیستیم، فضیلتی وجود دارد.
هر فردی که با یک حال و هوای تیره روبرو میشود، با یک انتخاب مواجه است: آیا این احساسات را از عزیزان خود پنهان کند یا با آنها به اشتراک بگذارد. اگر مانند مادرم اعتقاد داشته باشید که نباید درد خود را ابراز کنید، زیرا این کار باعث میشود دیگران احساس ناتوانی کنند یا باری سنگین بر دوششان بگذارند، در این صورت به پنهان کردن تیرهترین احساسات خود از کسانی که برایتان عزیز هستند، ادامه خواهید داد. اما اگر اونامونو درست میگوید که ابراز دردتان راهی برای دعوت دیگران به همدلی است، در این صورت تلاش مادرم برای محافظت از من در برابر درد، همچنین مانع از این شد که من به قلب مقدس او راه پیدا کنم، در حالی که فریادهای پدرم قلب او را برای من باز نگه داشت.
البته دعوت کردن کسی به مشاهده دلسوزانه حال و هوای تیرهتان با ریسک همراه است. در واقع، یکی از دانشجویانم در دانشگاه تگزاس ریو گرانده، جایی که من تدریس میکنم، نظریه اونامونو را آزمایش کرد. او در تلاشی برای ایجاد ارتباطات عمیقتر، خود را در برابر جهان آسیبپذیر کرد و با چندین نفر درباره مشکلات خود صحبت کرد. این کار به خوبی پیش نرفت، تا حدی به این دلیل که دیوارهای جامعه آمریکا همچنان با شعارهایی مانند #nobaddays (روزهای بد وجود ندارد) و #goodvibesonly (فقط حال خوب) پوشیده شده است. در چنین شرایطی، دوستان و عزیزانمان ممکن است فکر کنند که وظیفه دارند مانند یک تشویقکننده عمل کنند و منفیبافی ما را با خوشبینی خود جایگزین کنند. تشویقکنندگان آن افراد شیرینی در زندگی ما هستند که وقتی احساس زشتی یا ضعف میکنیم، به ما یادآوری میکنند که زیبا و قوی هستیم. در مواجهه با اولین نشانههای شک به خود، میگویند: «این حرف را نزن!» یا «تو قطعاً آن شغل را میگیری!». تشویقکنندگان احساس میکنند که وظیفه دارند حال ما را بهتر کنند، که این به معنی این است که آنها حال و هوای تیره ما را به عنوان یک مشکل، گاهی به عنوان یک معما میبینند.
افراد مورد اعتماد میدانند که چیزی که واقعاً نیاز داریم این است که بدانیم حتی در تاریکترین لحظاتمان دوست داشتنی هستیم، و آن را با حضورشان به ما نشان میدهند.
تشویق کردن اغلب شکست میخورد، نه به این دلیل که افراد رنجدیده به منفیبافی اعتیاد دارند. وقتی که پس از گفتن چیزی دشوار، جلمهی «تو میتونی!» را به جای «منم این وضعیت رو داشتم» میشنویم، ممکن است احساس تنهایی و بیفهمی بیشتری نسبت به غم یا اضطراب خود پیدا کنیم. مواجهه با جنبه روشن ممکن است دلیل جدیدی برای پنهان کردن احساساتمان به ما بدهد، نه به این دلیل که نمیخواهیم باری بر دوششان دوستانمان بگذاریم، بلکه به این دلیل که نمیخواهیم با تأییدات آنها سرکوب شویم. ما نیازی نداشتیم که بشنویم شرکت به دلیل استخدام نکردن ما چیزی از دست داده یا اینکه حتماً شغل بعدی را خواهیم گرفت. در بیان نمودن حقیقت، امیدوار بودیم که دوستانمان بتوانند به یاد بیاورند که ناامنی چه حسی دارد و با ما در آنجا بمانند، نه اینکه انگشتانشان را در گوش بگذارند و بخواهند درد ما را از بین ببرند.
چه میشد اگر انسانها مسئول احساس بهتر کردن یکدیگر نبودند؟ اگر همه میتوانستند قبول کنند که درد اجتنابناپذیر است و ما در برابر از دست دادنهای زندگی تا حد زیادی ناتوان هستیم، در این صورت شاید تعداد کمتری از مردم احساس میکردند که باید تشویقکننده شوند. در عوض آنها میتوانستند به افراد مورد اعتماد تبدیل شوند. یک فرد مورد اعتماد کسی است که به او مراجعه میکنیم وقتی هیچکس دیگری درک نمیکند. وقتی ما حقیقت را میگوییم، آنها همراه ما هستند به جای اینکه سعی کنند اعتماد به نفس ما را تقویت نمایند.
بدون فشار برای ابراز اشتیاق یا ارائه کلمات حکیمانه، افراد مورد اعتماد میدانند که چیزی که واقعاً نیاز داریم این است که بدانیم حتی در تاریکترین لحظاتمان دوست داشتنی هستیم، و آن را با حضورشان به ما نشان میدهند.
در دنیایی که به جوانان خود میآموزد که «مانند یک پروتون باشید: همیشه مثبت»، صادق بودن از نظر احساسی آسان نیست. اما احتمال پاداش به اشتراک گذاشتن حال و هوای تیره با افراد مورد اعتماد بسیار زیاد است: ارتباط واقعی، همدلی، همدردی، و احساس واقعی که ما تنها کسی نیستیم که در این دنیای زیبا و ترسناک راه خود را مییابیم.
درباره نویسنده:
مارینا آلِساندری؛ دانشیار فلسفه در دانشگاه تگزاس ریو گراند والی و نویسنده کتاب «دید در شب: دیدن خودمان از طریق حالات تاریک»