جدیدترین مطالب
فصلنامه «گام سوم» شماره ۱
در این شماره، مقالات متنوعی در موضوعات اقتصاد، آینده مشاغل، آیندهپژوهی، خانواده، تغییرات اقلیمی و سیاست به همراه بخشها نوشتار، شرح مفصل، گفتوگو و پروندهای با عنوان «شک عمیق» چاپ شده است.
راز زندگی بیش از ۱۲۰ سال چیست؟ نانوباتها!
با پیشرفت در نانوتکنولوژی و هوش مصنوعی افقهای جدیدی در تمدید عمر انسان گشوده میشود و میتوانیم ضمن بازسازی بدنهای خود، محدودیتهای زیستی را کنار بزنیم و به عمرهایی فراتر از تصور دست پیدا کنیم. اما چالشهای این ایده چیست؟!
سال ۲۰۲۵؛ نفوذ هوش مصنوعی در سیاست و دموکراسی
با ورود هوش مصنوعی به دموکراسی، سیاستورزی کارآمدتر و شخصیتر شده، اما تعصبات، سوءاستفاده و چالشهای اخلاقی نیز افزایش یافتهاند. آیا میتوان از این ابزارها برای تقویت عدالت بهره برد؟
سال ۲۰۲۵؛ پایان عصر غولهای فناوری!
رئیس اپلیکیشن سیگنال، در یک پیشبینی جنجالی مدعی است که سال ۲۰۲۵ آغاز سقوط غولهای فناوری خواهد بود. او عواملی مانند شکست هوش مصنوعی و افزایش توجه عمومی به حریم خصوصی را دلایل این افول دانسته و معتقد است که آینده از آن فناوریهای غیرمتمرکز خواهد بود.
نویسنده: والتر راین مترجم: نیوشا امیدی ۲۲ دی ۱۴۰۳
چطور با خلق هنر، ارتباط عمیقتری با فرزندانمان برقرار کنیم؟
این مقاله بر اهمیت هنر و خلاقیت در زندگی خانوادگی تأکید دارد. نویسنده به چگونگی استفاده از هنر برای تقویت روابط با دخترانش و ایجاد لحظات ماندگار، تقویت خلاقیت و ساختن خاطرات ارزشمند میپردازد.
این مطلب نوشتهای است از والتر راین که در تاریخ ۲۳ ژوئن ۲۰۲۴ با عنوان
Why You Should Take Some Time to Make Beautiful Art With Your Kids Today
در وبسایت Medium منتشر شده است. ترجمه این مطلب توسط نیوشا امیدی انجام شده و در اختیار خوانندگان گرامی قرار میگیرد.
وقتی دخترانم هنوز خیلی کوچک بودند، آنها را دور میز آشپزخانه نشاندم تا به آنها آموزش نقاشی بدهم. به هرکدام یک تکه کاغذ دادم. روی کاغذ، یک مستطیل بلند کشیده بودم که به پنج بخش تقسیم شده بود.
از من پرسیدند: «قراره چی کار کنیم بابا؟»
گفتم: «میخوام بهتون سایهزنی یاد بدم.» سپس به آنها نشان دادم که چطور جعبهها را رنگ کنند به طوری که اولی کاملاً تاریک باشد و آخری کاملاً روشن، و سه جعبهی وسط به تدریج از تاریک به روشن تبدیل شوند.
پس از اینکه کارمان با جعبهها تمام شد، به دایره پرداختیم. با استفاده از همان مفهوم، به آنها نشان دادم که چطور دایره را به کره تبدیل کنند.
دختر بزرگم از تلاشش بسیار ناراحت شد. گفت: «خیلی بد شده! اصلاً به اندازه تو خوب نیست. افتضاحه!» گفتم: «این اولین بارت هست عزیزم. من این کار رو صدها بار انجام دادم. وقتی تو هم صدها بار انجامش بدی، کارت بهتر خواهد شد.»
دخترم استعداد زیادی دارد و وقتی نمیتواند در اولین تلاش چیزی را به خوبی انجام دهد، خیلی ناراحت میشود. با عصبانیت از سر میز بلند شد و رفت. اما بعد از آن شب، پیش از اینکه به رختخواب برویم، با یک دایره کاملاً سایهزده به سراغم آمد. او به طور پنهانی تمرین کرده بود و آنقدر ادامه داده بود تا به نتیجهای که میخواست رسید.
آن اولین باری بود که با دخترانم به کار هنری پرداختیم. از آن زمان، پروژههای زیادی با هم انجام دادیم و هر تجربه بهتر از قبلی بود.
«زمان خلاقانه»، بهترین مثال «زمان با کیفیت» است
وقتی کودک بودم، با دوستانم در جنگل بازی میکردم. تصورمان این بود که دشمنان از پشت درختها به ما حمله میکنند ما و با چوبهایی که به شکل تفنگ درست کرده بودیم، به آنها شلیک میکردیم. بعد انگار که گلوله به پایمان خورده باشد مجبور بودیم به شکلی دراماتیک همدیگر را نجات دهیم.
گاهی مردم به بازیهای کودکانه میخندند، اما من هنوز آن لحظات را به یاد دارم. من به اندازهای بزرگ شدهام که هزاران روز زندگی کردهام. روزهای زیادی بوده که کت و شلوار پوشیدهام و به کارهای «بزرگسالانه» مشغول شدهام. همه میگویند کار بزرگسالان «مهم» است. اما اگر کاری که انجام دادم آنقدر مهم بود، چرا هیچ خاطرهای از آن روزها ندارم؟
من هنوز جزئیات زندهای از بازیهای تخیلیمان در جنگل را به یاد دارم. به یاد دارم لکههای چمن روی زانوهایم را. به یاد دارم احساس باد روی گونهام را. میتوانم چشمانم را ببندم و دوباره آنجا باشم. آن لحظات به قدری با قدرت در ذهنم حک شدهاند که شک دارم تا پایان عمر فراموش شوند. شما باید تلاش کنید تا چنین خاطراتی را با فرزندانتان بسازید.
با هم نقاشی کردن
از سایهزنی به نقاشی رسیدیم. دخترهایم تصویری را از یک کتاب یا مجله انتخاب میکردند. من طرح اولیه را میکشیدم و بعد آنها رنگ میزدند. آبرنگها بسیار انعطافپذیر هستند، به شرطی که به اندازه کافی رقیق شده باشند.
آنها مشغول رنگآمیزی میشدند و در حین کار مثل دو پیرزن کوچک با هم صحبت میکردند. وقتی کارشان تمام میشد، نقاشی را کنار میگذاشتیم تا خشک شود. وقتی خشک میشد، من با یک خودکار 0.7 میلیمتری جزئیات را اضافه میکردم.
وقتی کارمان تمام میشد، تصویر را قاب میگرفتیم و در اتاقشان آویزان میکردیم. آنها را در ارتفاع بالا، تقریباً نزدیک به سقف، نصب میکردیم. دوست دارم فکر کنم که وقتی مشغول بازی هستند، میتوانند به آن تصاویر نگاه کنند و زمانی که با هم گذراندیم را به یاد بیاورند.
همیشه میگوییم زندگی چه زود میگذرد
یک مرد بازنشستهی مهربان به نام «ال» در مدرسهی دخترم کار میکند. او رانندهی اتوبوس است، اما در واقع فقط برای این است که بچهها را بهتر بشناسد. او برای بسیاری از بچهها مثل یک پدربزرگ جایگزین است و شاید برای بعضی از آنها تنها کسی باشد که نقش پدر را در زندگیشان دارد.
ال همیشه یک کلام محبتآمیز دارد، و یک روز گفت: «من الان با گروه دومم هستم. نوههام دارند فارغالتحصیل میشن.» با غرور و اندوهی توأمان لبخند زد و ادامه داد: «تنها چیزی که میتونم بگم اینه که باید تمام تلاشت رو بکنی تا لحظهها رو جذب کنی. باید اونها رو همونطور که میگذرند، درک کنی.» سپس دستش را جلو آورد، انگار که یک توپ نامرئی را گرفته باشد، و آن را به سمت سینهاش کشید.
نصیحت خوبی است، اما چطور میتوان آن را اجرا کرد؟ چطور میتوان هر لحظه را دریافت؟ چطور میتوان مطمئن شد که هر ثانیهی ارزشمند با تمام ظرفیتش سرشار شده است؟
به نظر من، پاسخ این است که لحظات خلاقانهای را با هم به اشتراک بگذارید. وقتی خود را در لحظهای خلاقانه با دیگران شریک میکنید، ذهنهایتان به هم پیوند میخورد. این پیوند از بلوتوث هم قویتر است. شما با هم برای یک هدف مشترک کار میکنید و چیزی را به دنیا میآورید که قبلاً وجود نداشته و هرگز دوباره هم به وجود نخواهد آمد.
لحظات خلق، لحظاتی هستند که به یاد خواهید داشت. آنها را برای همیشه به خاطر خواهید داشت.
پیدا کردن زمان، هر روز سختتر میشود
دختر بزرگم سال آینده به دبیرستان میرود. حتی با اینکه ارتباط برقرار کردن با او روز به روز حیاتیتر میشود، اما گفتگو کردن سختتر شده است. چیزهایی هستند که نمیتوان جلوی مادرش گفت. چیزهایی هستند که نمیتوان جلوی خواهرش گفت. چیزهایی هم هستند که نمیتوان جلوی من گفت.
من این را قبول دارم. همانطور که او به زمانی برای خودش نیاز داشت تا یاد بگیرد چطور سایه یک دایره را بهگونهای تنظیم کند که شبیه به یک کره به نظر برسد، حالا هم نیاز دارد که زمانی برای خودش داشته باشد تا بفهمد چه کسی است.
وقتی دیگر راهی باقی نمیماند، میگویم: «دوست داری با من نقاشی بکشی؟» او سر تکان میدهد چون این کاری است که برایش آرامشبخش است. او دائماً در دفترچهاش طراحی میکند. وسایل نقاشی را بیرون میآوریم و دور میز مینشینیم و در سکوت با هم کار میکنیم. این سکوت، سکوتی هیجانانگیز است، چون میتوانم ارتعاشات ذهن او را احساس کنم که وارد حالت تمرکز میشود و مسائل را حل میکند. ذهن من هم در همین حالت قرار میگیرد. آه، چقدر دوست دارم این لحظات را با او به اشتراک بگذارم!
سپس، بعد از ۳۰ یا ۴۰ دقیقه، از کار دست میکشیم و به کار یکدیگر نگاه میکنیم. یک مرحله انتقالی وجود دارد که در آن دوباره به زبان گفتاری برمیگردیم. بعد از آن، گفتگو کردن راحتتر میشود.
باشد که تا ابد هنر بیافرینی
من از طرحها و نقاشیهایم در نوشتههایم استفاده میکنم. دوست دارم ترکیبهای دیجیتالی ایجاد کنم که انگار کودکی با رنگهای شاداب روی صفحه خطخطی کرده است. آنها برایم سرگرمکننده و لذتبخش هستند. چیزی در دیدن رنگینکمانی از رنگها وجود دارد که روحم را آرام میکند.
این روزها بیشتر و بیشتر به دخترهایم متکی شدهام تا برایم تصویرسازی کنند. امیدوارم بتوانند در تصویرگری یک کتاب به من کمک کنند. دلم میخواهد هنر منبع درآمدی برایشان باشد. منظورم پول بازنشستگی نیست، به چیزی شبیه یک پول توجیبی فکر میکنم. دوست دارم این کار به یک کسبوکار خانوادگی تبدیل شود، طوری که با چند ساعت خلاقیت لذتبخش بتوانند درآمدی داشته باشند که نیازی به کار با حداقل دستمزد نداشته باشند.
در نهایت، به نظرم وقتی برای هنر وقت نمیگذاریم، بهای سنگینی میپردازیم. به این فکر کنید که چقدر سریع روزها بین لحظات خاص و به یادماندنی سپری میشوند. خلق هنر مانند کاشتن یک پرچم در ذهن خودتان است، مکثی برای نگاه کردن به اطراف و غرق شدن در لحظه.
هرگاه احساس میکنم باید با فرزندانم ارتباط برقرار کنم، کلمات را کنار میگذارم و قلممو به دست میگیرم. در سطح مقدس خلاقیت با هم ارتباط برقرار میکنیم. این لحظات با مهربانی و عشق در قلبم باقی میمانند.
درباره نویسنده:
والتر رایِن؛ بیش از ۲۰ سال تجربه به عنوان ویراستار، روزنامهنگار، وبلاگ و رماننویس.