سه هزار
Advertisement
جدیدترین مطالب
Article Image
فصلنامه «گام سوم» شماره ۱

در این شماره، مقالات متنوعی در موضوعات اقتصاد، آینده مشاغل، آینده‌پژوهی، خانواده، تغییرات اقلیمی و سیاست به همراه بخش‌ها نوشتار، شرح مفصل، گفت‌وگو و پرونده‌ای با عنوان «شک عمیق» چاپ شده است.

Article Image
کاهش هدررفت غذا با اپلیکیشن موبایلی

اگرچه این اپلیکیشن غذای باقی‌مانده‌ی رستوران‌ها را ارزان در اختیار کاربران قرار می‌دهد، اما همچنان ابهاماتی درباره‌ی میزان واقعی کاهش هدررفت و استفاده‌ی تجاری برخی کسب‌وکارها از این سیستم وجود دارد.

Article Image
چالش‌های مدیریت تیم کاری با اعضایی از نسل Z

رهبری موفق تنها به ارائه عالی بستگی ندارد؛ حمایت تیمی و مسئولیت‌پذیری نیز مهم است. در بحبوحه آماده‌سازی برای جلسه‌ای مهم، مخالفت یکی از اعضای تیم می‌تواند تنش ایجاد کند. شد. آیا انگیزه‌های فردی فراتر از مسئولیت‌های کاری هستند؟

Article Image
معلمان باید پتانسیل ChatGPT را بررسی کنند

بسیاری از دانش‌آموزان اکنون از چت‌بات‌های هوش مصنوعی برای انجام تکالیف خود استفاده می‌کنند. معلمان باید نحوه گنجاندن این ابزارها در فرآیند تدریس و یادگیری را مطالعه کنند و در عین حال، خطرات آن را به حداقل برسانند.

...

نویسنده: آدام روبن        مترجم: نیوشا امیدی        ۸ دی ۱۴۰۳

چگونه کلاس درس را برای دانشجویان جذاب کنیم؟

آخرین باری که یک کلاس علمی شما را به تفکر واقعی وادار کرد، کی بود؟ این مقاله داستان تلاش‌های یک استاد دانشگاه برای تغییر مسیر آموزش علوم را روایت می‌کند؛ از آموزش مهارت‌های یادگیری پایه تا مبارزه با سیستم‌هایی که دانشجویان را بدون تفکر به جلو می‌برند.


این مطلب نوشته‌ای است از آدام روبن که در تاریخ ۲ جولای ۲۰۲۴ با عنوان
Teaching science students how to think—for the first time
در وب‌سایت Science منتشر شده است. ترجمه این مطلب توسط نیوشا امیدی انجام شده و در اختیار خوانندگان گرامی قرار می‌گیرد.


در طول سال‌ها، من دانشجوی انواع مختلفی از کلاس‌های علوم بوده‌ام. برخی از آن‌ها فوق‌العاده بودند؛ مثلاً پروفسور «دیوانه» باب آستین هنوز در خاطرم است. به یاد دارم چگونه وزنه‌های ماهیگیری را از سقف بلند سالن سخنرانی در ارتفاع‌های ۱، ۴، ۹، ۱۶ و ۲۵ فوت به پایین رها کرد و به دلیل شتاب گرانشی، این وزنه‌ها با فاصله‌های زمانی منظم به‌نظر می‌رسید که به زمین برخورد می‌کردند. او از کلاس فیزیک سال اولی ما پرسید: «ریشه دوم (جذر) را می‌شنوید؟» و همه ما با تشویق بلند پاسخ دادیم. بله، ما ریشه دوم را شنیدیم. 

اما من همچنین کلاس‌های علوم دیگری را تجربه کرده‌ام که، بی‌تعارف، چندان خوب طراحی نشده بودند. در سال آخر دبیرستان، یک درس انتخابی نجوم برداشتم. در روز اول، معلم یک بسته ضخیم از برگه‌های کار در مورد ماه به ما داد. تمام ساعت کلاس را به خواندن یک پاراگراف درباره ماه و سپس پاسخ دادن به سؤالات چندگزینه‌ای درباره همان پاراگراف گذراندم. بعد از سه روز، بسته را به معلمم تحویل دادم و گفتم تمامش کرده‌ام. 
او گفت: «اوه، این تمام چیزی بود که برای دو هفته اول برنامه‌ریزی کرده بودم.» 
پرسیدم: «خب... حالا چه‌کار کنم؟» 
او شانه‌هایش را بالا انداخت و پیشنهاد داد: «سالن مطالعه؟» 

یک کلاس علوم عالی می‌تواند زندگی شما را تغییر دهد. یک کلاس علوم ضعیف می‌تواند شما را به این فکر بیندازد که آیا علم فقط یک مشت واژه‌نامه، حفظیات و افسردگی بالینی است. آن کلاس نه‌چندان جالب نجوم مرا از علم دلزده نکرد، اما نشانم داد که هرگز نمی‌خواهم به آن شیوه تدریس کنم. 

چند هفته پیش، وقتی دوستی که اکنون مدرس ارشد در یک مؤسسه بزرگ منطقه‌ای است، یک پست تلخ‌وشیرین در فیسبوک منتشر کرد، به این موضوع فکر کردم. وقتی ترم به پایان رسید، یک دانشجوی سال آخری به او گفت که این اولین کلاس علمی بوده که او را به فکر کردن واداشته است. 

این نظر هم او را خوشحال کرد و هم وحشت‌زده. او از اینکه دانشجویش این‌قدر از کلاسش بهره برده خوشحال بود، اما درعین‌حال به یاد آورد که چقدر از کلاس‌های علمی دیگری که دانشجویانش گذرانده‌اند، آن‌ها را به فکر کردن وادار نکرده بودند. 

این مسئله‌ای است که او بارها در طول دوران حرفه‌ای‌اش تجربه کرده است. به‌عنوان‌مثال، او قبلاً از دانشجویان می‌خواست بخش‌هایی از کتاب درسی‌شان را بخوانند تا زمینه‌ای برای بحث‌های روزانه فراهم شود. هرگز به ذهنش خطور نکرده بود که این مهارت [خواندن از یک کتاب درسی] خود به‌تنهایی برای آن‌ها جدید و ناشناخته باشد. اکثر دانشجویانش هرگز بیش از یک یا دو صفحه از مطالب سنگین را به‌صورت پیوسته نخوانده بودند، و مهارت‌های لازم همراه آن [تمرکز مداوم، فیلتر کردن ایده‌های اصلی، حاشیه‌نویسی] به همان اندازه غایب بودند. 
او اعتراف می‌کند: «معمول‌ترین سؤالی که از من می‌پرسیدند این بود: “ویدیوی خوبی هست که بتوانم برای یاد گرفتن این مطلب ببینم؟”» 

بنابراین، او یک قدم به عقب برداشت. روش‌های تدریسش را بازنگری کرد. و به این نتیجه رسید که اگر هیچ‌کس به دانشجویان تازه‌واردش یاد نداده که چگونه فکر کنند، خودش باید این کار را شروع کند. 
حالا، به‌جای شروع با محتوای درسی، او کلاس خود را با یک مقدمه در مورد نحوه یادگیری آغاز می‌کند. او مهارت‌های پایه مطالعه را نشان می‌دهد، نحوه مطالعه مؤثر را آموزش می‌دهد، ساعات مشاوره‌ای پرمخاطبی برگزار می‌کند، مدیریت زمان را توضیح می‌دهد، و ریاضی را دوباره آموزش می‌دهد؛ به قول او: «در اصل، چیزهایی که نباید هرگز مجبور به تدریسشان باشم». او از این‌که مجبور است این رویکرد را در پیش بگیرد متنفر است، اما به قول دیگران: باید به همین دانش‌آموزانی که داری آموزش بدهی، نه آن دانش‌آموزانی که آرزو می‌کنی داشته باشی. 

این موضوع مرا به یاد روزی انداخت که ۲۰ سال پیش، به‌عنوان مدرس دانشگاه، متوجه شدم دانشجویان زیادی به‌طور ناخودآگاه مرتکب سرقت علمی می‌شوند—معمولاً به دلیل ارجاع‌دهی نامناسب. در واکنش به این مسئله، تصمیم گرفتم یک ساعت کامل را به این موضوع اختصاص دهم. بنابراین یک سخنرانی آماده کردم و دانشجویان را با مثال‌هایی از متن و روش‌های درست و غلط ارجاع دادن به آن متن آشنا کردم. توضیح دادم که روش‌های اشتباه سرقت علمی محسوب می‌شوند. 
اما در پایان کلاس، دانشجویان به‌جای اینکه مثل همیشه از یک درس دیگر درباره «تقلب نکنید!» خسته شوند و بی‌اعتنا باشند، آنها عصبانی به نظر می‌رسیدند. یکی دستش را بالا برد و پرسید: «چرا قبلاً این را به ما نگفته بودید؟» بقیه هم با تکان دادن سرشان حرف او را تأیید کردند. با تعجب گفتم: «چون... فکر می‌کردم همه شما این را می‌دانستید!»

آن‌ها نمی‌دانستند. سال‌ها معلمانشان آن‌ها را مجبور کرده بودند که تعهدنامه‌هایی برای اجتناب از سرقت علمی امضا کنند، اما هیچ‌کس هرگز برایشان توضیح نداده بود که این به چه معناست. من از آن زمان، این درس در مورد سرقت علمی را در برنامه هر ترم گنجاندم، خوشحال از این‌که دانشجویان به نظر می‌رسید موضوع را درک می‌کنند، اما وحشت‌زده از این‌که اولین کسی بودم که این را به آن‌ها توضیح می‌دادم. 

برای شفافیت بگویم که من دانشجویانم را مقصر نمی‌دانم، و دوستم هم همین‌طور. او همیشه تلاش می‌کند بهترین‌ها را در آن‌ها ببیند—و این موضوع وقتی دردناک‌تر است که آن‌ها بدون داشتن مهارت‌هایی که فکر می‌کرد برای سال‌ها باید می‌داشتند، وارد دانشگاه می‌شوند. 

درعوض، او سیستم را مقصر می‌داند؛ سیستمی که هنگام تصمیم‌گیری درباره استخدام و ارتقا، وزن زیادی به چیزهایی مانند ارزیابی‌های دانشجویی از کلاس می‌دهد. دانشجویان خوشحال، مساوی است با مدیریتی خوشحال، و این به معنای داشتن اساتیدی است که همچنان شغل خود را حفظ می‌کنند. نتیجه، البته، یک تشویق مستقیم است به این‌که «کلاس را—نمی‌خواهم بگویم آسان—اما سرراست» برگزار کنند. 

خود او هم از این فشار کاملاً در امان نیست، به همین دلیل است که من او را ناشناس نگه داشته‌ام. او هم توسط قوانین استخدام دائم محافظت نمی‌شود. اما به نظر می‌رسد از نظر احساسی خسته شده است. او پس از یک آه طولانی می‌گوید: «من در موقعیتی هستم، که دیگر برایم مهم نیست»، و سپس چیزی را گفت که نمی‌توانم اینجا بیان کنم. 

به‌جای این‌که این معلمان را فرسوده کنیم، مدارس باید به‌طور فعال از معلمانی که فراتر از وظایف خود کار می‌کنند تا محیطی حمایتی و سازنده ایجاد کنند، تقدیر نمایند. معلمی مانند دوست ناشناس من نباید نگران این باشد که پایبندی به استانداردها—درحالی‌که فراتر از حد معمول برای دادن مهارت‌های لازم به دانشجویان برای رسیدن به این استانداردها تلاش می‌کند—به حرفه‌اش آسیب بزند. 

اگر می‌خواهیم نسل بعدی دانشمندان، مهارت‌های تفکر انتقادی لازم برای موفقیت را داشته باشند، کسی باید در برابر سیستمی که به آن‌ها اجازه می‌دهد بدون یادگیری تفکر پیشرفت کنند، مقاومت نماید. 
در غیر این صورت، اوضاع خیلی بدتر خواهد شد.


درباره نویسنده:
آدام روبن؛ دکترای علوم، دانشمند فعال و نویسنده کتاب‌های
Surviving Your Stupid, Stupid Decision to Go to Grad School
و
Pinball Wizards: Jackpots, Drains, and the Cult of the Silver Ball

منبع: Science

مطالب مرتبط