سه هزار
Advertisement
جدیدترین مطالب
Article Image
فصلنامه «گام سوم» شماره ۱

در این شماره، مقالات متنوعی در موضوعات اقتصاد، آینده مشاغل، آینده‌پژوهی، خانواده، تغییرات اقلیمی و سیاست به همراه بخش‌ها نوشتار، شرح مفصل، گفت‌وگو و پرونده‌ای با عنوان «شک عمیق» چاپ شده است.

Article Image
کاهش هدررفت غذا با اپلیکیشن موبایلی

اگرچه این اپلیکیشن غذای باقی‌مانده‌ی رستوران‌ها را ارزان در اختیار کاربران قرار می‌دهد، اما همچنان ابهاماتی درباره‌ی میزان واقعی کاهش هدررفت و استفاده‌ی تجاری برخی کسب‌وکارها از این سیستم وجود دارد.

Article Image
چالش‌های مدیریت تیم کاری با اعضایی از نسل Z

رهبری موفق تنها به ارائه عالی بستگی ندارد؛ حمایت تیمی و مسئولیت‌پذیری نیز مهم است. در بحبوحه آماده‌سازی برای جلسه‌ای مهم، مخالفت یکی از اعضای تیم می‌تواند تنش ایجاد کند. شد. آیا انگیزه‌های فردی فراتر از مسئولیت‌های کاری هستند؟

Article Image
معلمان باید پتانسیل ChatGPT را بررسی کنند

بسیاری از دانش‌آموزان اکنون از چت‌بات‌های هوش مصنوعی برای انجام تکالیف خود استفاده می‌کنند. معلمان باید نحوه گنجاندن این ابزارها در فرآیند تدریس و یادگیری را مطالعه کنند و در عین حال، خطرات آن را به حداقل برسانند.

...

نویسنده: ابیگیل دزموند و مایکل هسلم        مترجم: مرجان بختیاری        ۱۲ دی ۱۴۰۳

حیات هوشمند چیست؟

آیا هوش فقط آن چیزی است که ماشین‌ها و موجودات دیگر هنوز انجام نداده‌اند؟ یا فقط توانایی حل مسائل به شیوه‌ای انسانی است، یا چیزی فراتر از آن؟ این مقاله شما را به بازاندیشی درک سنتی ما از هوش دعوت می‌کند. بیایید با هم دنیای متنوع هوش را کشف کنیم. 


این مطلب نوشته‌ای است از ابیگیل دزموند و مایکل هسلم که در تاریخ ۱۷ ژوئن ۲۰۲۴ با عنوان
What is intelligent life
در وب‌سایت aeon منتشر شده است. ترجمه این مطلب توسط مرجان بختیاری انجام شده و در اختیار خوانندگان گرامی قرار می‌گیرد.


چه چیزی هوش دارد؟ کپک‌های مخاطی، مورچه‌ها، دانش‌آموزان پنجم ابتدایی، میگوها، نورون‌ها، ChatGPT، گروه‌های ماهی، سگ‌های گله‌بان، جمعیت‌ها، پرندگان، من و شما؟ همه‌ی این‌ها؟ برخی از آن‌ها؟ یا، با خطر عبور از مرزهای معمول، شاید هیچ‌کدام؟ 

این پرسشی دائمی است که اغلب در مواجهه با رفتارهای جدید و ناشناخته‌ی حیوانات یا دستگاه‌های محاسباتی نوین که آموزش دیده‌اند کارهای انسانی انجام دهند و آن‌ها را به خوبی انجام می‌دهند، دوباره مطرح می‌شود. شاید ما بتوانیم به صورت شهودی راهی به جلو پیدا کنیم – مثلاً سگ‌های گله‌بان و کودکان را بپذیریم، میگوها و کپک‌های مخاطی را رد کنیم و در مورد پرندگان مختلف به‌طور بی‌پایان بحث کنیم – اما واقعاً نمی‌توانیم به این پرسش پاسخ دهیم تا زمانی که با مسئله‌ی بنیادین روبه‌رو شویم: هوش دقیقاً چیست؟ 

ما پیشنهاد می‌کنیم که هوش، به‌جای یک ویژگی قابل اندازه‌گیری و کمّی که به‌طور مستقل در جهان وجود دارد، یک برچسب است که توسط بشر بر کیسه‌ای از ویژگی‌های مستقل زده شده است؛ ویژگی‌هایی که به اجداد ما کمک کردند تا در محیط خود دوام بیاورند. 

اگرچه مردم هوش را به‌عنوان یک کل منسجم در نظر می‌گیرند، این مفهوم همچنان نامشخص باقی مانده است، زیرا در واقع مجموعه‌ای متغیر است که وانمود می‌کند یک چیز است. 

با وجود ماهیت مبهم آن، هوش برای ما اهمیت دارد و بنابراین ما به دنبال آن در دیگران هستیم؛ در شریک‌های عاطفی، حیوانات خانگی، رهبران، دوستان و همکاران.

ما معتقدیم که اندازه‌گیری علمی هوش دشوار است، زیرا هوش تنها در نسبت با انتظارات ما وجود دارد؛ انتظاراتی که انسانی و، علاوه بر آن، مختص افراد خاصی هستند. به همین دلیل، درست مانند «تفتیش عقاید اسپانیایی» در آثار مونتی پایتون، هوش اغلب در جاهایی ظاهر می‌شود که کمترین انتظار را از آن داریم. 

هوش برای موفقیت بیشتر زندگی روی زمین، امری مرکزی نیست. به چمن‌ها فکر کنید: آن‌ها در محیط‌های جهانی فوق‌العاده متنوع شکوفا شده‌اند، بدون اینکه هیچ برنامه‌ریزی یا بحثی داشته باشند. کرم‌های پلاناریا می‌توانند هر بخشی از بدن خود را بازسازی کنند و از لحاظ عملکردی جاودانه هستند، ترفندی که ما تنها در داستان‌های علمی-تخیلی می‌توانیم به آن دست یابیم. و یک ویروس میکروسکوپی در سال ۲۰۲۰ توانست بدون هیچ درکی از انسان‌ها، حرکت جهانی ما را عملاً متوقف کند. 

اما به‌عنوان باستان‌شناسان، وقتی موفقیت گونه‌ی خود را در طول هزاره‌ها دنبال می‌کنیم، وسوسه می‌شویم که همه چیز را به یک ویژگی واحد و عینی نسبت دهیم، یک ستاره‌ی راهنما. و اینجاست که مفهوم هوش وارد می‌شود. 

موفقیت تکاملی ما به نظر می‌رسد که مستقیماً با هوش ما ارتباط دارد، از طریق اختراع ابزارهای پیچیده‌تر توسط اجداد بسیار باهوش ما. 

در این روایت فراگیر [هرچند سبک‌پردازی شده و محدود] از داستان بشر، تبرهای سنگی و مهره‌های نمادین به‌طور اجتناب‌ناپذیری به کشاورزی، نوشتار و چشم‌اندازهای ماشینی منجر شدند، و صحنه را برای پیروزی‌های اخیر، از جمله برنده شدن در جنگ‌ها و جوایز نوبل، جمع‌آوری ثروت و رسیدن به ماه (ترجیحاً اولین بار) آماده کردند. 

با وجود ماهیت مبهم آن، هوش برای ما اهمیت دارد و بنابراین ما به دنبال آن در دیگران هستیم؛ در شریک‌های عاطفی، حیوانات خانگی، رهبران، دوستان و همکاران.  گاهی اوقات، حتی اشیای لجوج یا مفید روزمره را به هوش منتسب می‌کنیم، مثلاً وقتی یک برنامه‌ی جدید گوشی هوشمند به ما کمک می‌کند یا یک قفل به شکلی حیله‌گرانه ما را ناکام می‌گذارد. 

هوش نه یک موجودیت واحد است و نه هیچ‌گاه بوده است. در عوض، این مفهوم به‌عنوان یک اکتشافی متناسب با انسان‌نمایان عمل می‌کند، راهی برای اینکه به‌سادگی ویژگی‌های ارزشمند را در دیگران درک کنیم.

هوش ویژگی‌ای است که درباره‌ی آن کنجکاو هستیم و بی‌پایان درباره‌ی وجود آن در حیوانات (غیرانسان) – از فیل‌ها و دلفین‌های وحشی گرفته تا میمون‌ها و گربه‌های در قفس – بحث می‌کنیم. تلاش‌های عظیمی هم‌اکنون برای فهمیدن هوش و ساختن مقادیر بسیار بیشتری از آن، تحت عنوان برنامه‌های هوش مصنوعی، صورت می‌گیرد. هوش حتی بخشی اساسی از آن چیزی است که امیدواریم در حیات بیگانه پیدا کنیم، به‌طور مشخص در جستجوی طولانی‌مدت برای یافتن هوش فرازمینی (SETI). 

با وجود اینکه هوش به گسترش جهانی گونه‌ی ما کمک کرده است، تعریف آن همچنان به طرز بدنامی دشوار و لغزنده باقی مانده است. وقتی از دانشمندان خواسته می‌شود که آن را توضیح دهند، اغلب به مهارت‌های ذهنی قابل درک‌تری مانند انتزاع، حل مسئله، کارایی، یادگیری، برنامه‌ریزی، شناخت اجتماعی و تطبیق‌پذیری اشاره می‌کنند – حتی مهارت در شمارش یا توانایی شناخت خود در آینه – اما در مورد اینکه کدام یک بیشتر رفتار هوشمندانه را نشان می‌دهند، بحث و اختلاف‌نظر دارند. 

این تنوع دقیقاً همان چیزی است که باید انتظار داشت: هوش نه یک موجودیت واحد است و نه هیچ‌گاه بوده است. در عوض، این مفهوم به‌عنوان یک اکتشافی متناسب با انسان‌نمایان عمل می‌کند، راهی برای اینکه به‌سادگی ویژگی‌های ارزشمند را در دیگران درک کنیم. درست مانند زیبایی، هوش نیز در چشم بیننده قرار دارد. و همان‌طور که نمی‌توانیم لنز شخصی و متغیری را که هر یک از ما از طریق آن زیبایی را می‌بیند، خودکار کنیم، جستجوی چیزی مانند هوش عمومی مصنوعی (AGI) نیز نکته‌ی اصلی را نادیده می‌گیرد: هیچ چیز در مورد هوش معنا پیدا نمی‌کند مگر در پرتو انسانیت و ادراک‌های تکامل‌یافته‌ی خود ما. 

طوطی‌های خاکستری آفریقایی به اندازه‌ی کودکان انسان باهوش هستند، اما مغزهایی بسیار کوچک‌تر از آنچه انتظار می‌رود دارند. 

جهان طبیعی مملو از حیواناتی است که به روش‌هایی بسیار متفاوت از ما می‌بینند، می‌شنوند، بو می‌کشند و حس می‌کنند و در شرایطی زندگی می‌کنند که ما را خُرد، یخ‌زده، حل‌شده یا زنده‌زنده می‌پزند. همچنین تعداد بی‌شماری از موجودات تک‌سلولی و کوچک وجود دارند که به شیوه‌هایی شکوفا می‌شوند که به‌راحتی در مقیاس واقعیت ما نمی‌گنجند، چه رسد به قلمروهای گیاهان و قارچ‌ها. هر گونه‌ای که امروزه زنده است، صرفاً به‌واسطه‌ی بقای مداومش می‌تواند در بازی موفقیت با ما برابر محسوب شود. از نظر فیزیکی، انسان‌ها پستاندارانی متوسط هستند با الگوی موی عجیب، کمری که به‌خوبی تکامل نیافته است، و دهانی که دیگر تمام دندان‌های بالغ ما را در خود جای نمی‌دهد. همه‌ی این‌ها دلیلی است که ما واقعاً به مغز علاقه داریم. 

اندازه‌ی مطلق مغز، اندازه‌ی نسبی مغز، سازمان‌دهی مغز و تراکم نورونی همگی برای پیش‌بینی اینکه هوش در کجا ظاهر خواهد شد، مورد استفاده قرار گرفته‌اند. در میان حیوانات زنده، هومو ساپینس بالاترین ضریب مغزی (EQ) را دارد، به این معنا که مغزهای ما بسیار بزرگ‌تر از حد انتظار برای اندازه‌ی بدنمان است. این موضوع با غرور ما سازگار است، اما برخی از باهوش‌ترین موجودات دارای مغزهایی کاملاً متفاوت از ما هستند – برای مثال، اختاپوس‌ها برای حل مسائل پیچیده به نورون‌های بازوهای خود تکیه می‌کنند. طوطی‌های خاکستری آفریقایی به‌اندازه‌ی کودکان انسان باهوش هستند، اما مغزهایی بسیار کوچک‌تر از آنچه انتظار می‌رود دارند. از سوی دیگر، موش‌های کور از بالاترین تراکم نورونی در میان پستانداران برخوردارند، اما جالب اینکه چندان زیرک نیستند. زنبورهای حفار کوچک با مغزهای بسیار کوچک از ابزار استفاده می‌کنند، و پروانه‌های شهریار مهاجرت‌های سالانه‌ای به وسعت قاره انجام می‌دهند.  مغزهای بزرگ برای هوش انسانی مهم هستند، اما زندگی راه‌های دیگری برای موفقیت پیدا می‌کند. 

برای افزودن به این آشفتگی؛ رفتار هوشمندانه در انسان‌ها همیشه نتیجه‌ی انتخاب آگاهانه یا استراتژی منطقی نیست، بلکه می‌تواند از فرآیندهای خودکار ناشی شود. فوران‌های شناختی همچون حدس‌ها، شهودها و احساسات درونی اغلب به سیستم‌های به‌اصطلاح «سطح پایین» مانند سیستم عصبی سمپاتیک یا آمیگدال نسبت داده می‌شوند یا به شکل پاسخ‌های شرطی زیرآگاه یا ناخودآگاه به نشانه‌های محیطی بروز می‌کنند. در برخی زمینه‌ها، حتی خود مغز به‌عنوان گزینه‌ای نامناسب برای مرکزیت هوش پیشنهاد شده است. طرفداران هوش جمعی یا گروهی به ما می‌گویند که مشکل حل مسئله می‌تواند میان مجموعه‌ای از موجودات مشابه تقسیم شود، مانند گروهی از ماهی‌ها یا توده‌ای از ملخ‌ها. مورچه‌ها قایق، پل و کلان‌شهرهایی با جمعیت میلیونی می‌سازند، درحالی‌که توانایی مغزی فردی آن‌ها چندان قابل‌توجه نیست.

هوش به یک ویژگی یا صفت قابل اندازه‌گیری واحد اشاره ندارد، بلکه رفتارها و ظرفیت‌هایی را نشان می‌دهد که در زمان‌های مختلف در طول تاریخ تکاملی گونه‌ی ما به وجود آمده‌اند.

مرزهای یک گروه تعاملی [لانه، گروه، ذهن منطقی یا حتی دولت-ملت] همگی می‌توانند به‌عنوان مقیاسی مطرح شوند که در آن هوش واقعی ظهور می‌کند. به‌طور متناقض، ما هوش را به‌عنوان نشانه‌ای از موفقیت فردی ارزش می‌دهیم، درحالی‌که هم به‌صورت جمعی از نورون‌های خودمان و هم به شکل تجمعی از رفتار گروهی وجود دارد. با وام گرفتن از اینیگو مونتویا، ممکن است ما همچنان از این کلمه استفاده کنیم، اما شاید معنای آن چیزی نیست که تصور می‌کنیم.

اگر قرار باشد همچنان درباره‌ی هوش صحبت کنیم، باید حداقل مطمئن شویم که منظورمان یک چیز است. نقطه‌ی شروع ما (امیدواریم) بدون مناقشه باشد: هوش برچسبی است که انسان‌ها برای کمک به تجزیه و تحلیل جهان از آن استفاده می‌کنند. وجود این برچسب به‌صورت خودکار به معنای وجود یک چیز واحد و واقعی نیست که با آن تطابق داشته باشد؛ همان‌طور که چند قرن پیش، داشتن کلمه‌ی فلوژیستون به‌معنای وجود ماده‌ای خاص در چیزهای قابل‌سوختن نبود. این مسئله ممکن است بدیهی به نظر برسد، اما تأکید می‌کند که در نهایت این انسان‌ها هستند که تصمیم می‌گیرند چه چیزی مهم است و آن را نام‌گذاری می‌کنند. برای پاسخ به این سؤال که هوش چیست، ابتدا باید بپذیریم که این ما [انسان‌ها] هستیم که این پرسش را مطرح می‌کنیم.

برخلاف بسیاری از موجودات دیگر، ما معمولاً مشکلات خود را با بخش‌هایی از بدنمان حل نمی‌کنیم. ما نیازی نداریم که گرم‌ترین پر، تیزترین دندان، سمی‌ترین ترشحات پوستی یا حنجره‌هایی بهینه‌شده برای پژواک‌یابی داشته باشیم. در عوض، ما درباره‌ی چیزها فکر می‌کنیم و سپس محیط‌های خود را به نفع خود تغییر می‌دهیم؛ ابزار می‌سازیم، استراتژی‌هایی به کار می‌گیریم، زیستگاه‌های پیچیده‌ای می‌سازیم و نمادها را جابه‌جا می‌کنیم. این روش کار انسان‌هاست. هوش به یک ویژگی یا صفت قابل اندازه‌گیری واحد اشاره ندارد، بلکه رفتارها و ظرفیت‌هایی را نشان می‌دهد که در زمان‌های مختلف در طول تاریخ تکاملی گونه‌ی ما به وجود آمده‌اند.

هوش نه یک بسته‌بندی است که به‌صورت کامل در یک لحظه خاص ظاهر شده باشد، بلکه ترکیبی از مزیت‌های انتخابی است که در طول هزاران سال انباشته شده‌اند. بنابراین جای تعجب نیست که ویژگی‌هایی که به‌عنوان هوش شناخته می‌شوند، تقریباً منحصراً در انسان‌های مدرن دیده می‌شوند.

هوش تکامل یافته است و همچنان در حال تکامل است. حدود ۷ میلیون سال پیش، آخرین اجداد مشترک ما با شامپانزه‌ها احتمالاً قادر به رفتارهای فرهنگی و استفاده از ابزار بودند و درک پیشرفته‌ای از علت و معلول فیزیکی داشتند. حدود ۳.۴ میلیون سال پیش، مادربزرگِ ۱۰۵ نسل پیش ما (شخصی شبیه به لوسیِ استرالوپیتکوس) ابزارهای سنگی تیز ساخت و سپس از آن‌ها برای دسترسی استراتژیک به گوشت استفاده کرد. دسترسی به گوشت به نوادگان او انرژی اضافی‌ای داد که برای تغذیه بافت‌های پرهزینه‌ی مغز لازم بود، بافت‌هایی که سپس ابزارها و استراتژی‌های پیچیده‌تری را فرموله کردند.

هوش راهی است که ما برای شناسایی ویژگی‌هایی که احتمالاً در گونه‌ی ما به معنای «موفقیت» هستند، به کار می‌گیریم.

از آن زمان به بعد، نسل ما بر روی هوش به‌عنوان یک استراتژی سرمایه‌گذاری متمرکز شده است. اجداد هومو ارکتوس ما، که حدود ۱.۸ میلیون سال پیش زندگی می‌کردند، توانایی شکار، احتمالاً آشپزی، و ساخت ابزارهای پیچیده‌ای مانند تبر دستی، قایق‌ها و بندهای حمل نوزاد را به ما ارزانی داشتند. نیاز فزاینده به انتقال دانش و هماهنگی استراتژیک با یکدیگر، به کسانی که در برقراری ارتباط مهارت داشتند، مزیتی انتخابی می‌داد. نوعی از گفتار احتمالاً در فاصله زمانی بین ۲ میلیون تا ۵۰۰ هزار سال پیش، در میان هومو ارکتوس و آخرین اجداد مشترک ما با نئاندرتال‌ها و دنیسوواها شکل گرفته است. توانایی رمزگذاری اطلاعات به‌صورت خارجی [در رسانه‌های نمادین مانند مهره‌ها، چوب‌خط‌ها، خالکوبی‌ها یا نقاشی‌های غاری] نیز به یکی از اجداد ما در دوره‌ی پلیستوسن میانی بازمی‌گردد. چیزی که روشن است این است که گونه‌ی ما این روند را ادامه داده و در ۱۰ هزار سال گذشته نوشتن، بتن، آیفون، اتاق‌های بازرگانی و رایانه‌های کوانتومی را اختراع کرده است.

با نگاهی به گذشته، دشواری تعریف دقیق هوش منطقی به نظر می‌رسد. هوش یک کیفیت تجربی و مثبت‌گرا نیست که در طبیعت وجود داشته باشد – بلکه راهی است که ما برای شناسایی ویژگی‌های مشترک به کار می‌گیریم که احتمالاً در گونه‌ی ما به معنای «موفقیت» هستند. هوش واقعی است، زیرا برای ما واقعی است، اما یک چیز واحد نیست. به‌عنوان یک قیاس، به رنگین‌کمان فکر کنید. رنگین‌کمان وجود دارد، اما فقط برای کسی که قطرات آب را با خورشید در زاویه‌ای کمتر از ۴۲ درجه پشت سر خود مشاهده کند. رنگین‌کمان یک مفهوم یکپارچه است که به یک پدیده‌ی شناخته‌شده اشاره دارد، اما ذاتاً موضوعی مبتنی بر دیدگاه است.

چرا شناسایی هوش در یکدیگر برای ما این‌قدر اهمیت دارد و چرا آن‌قدر برایمان مهم است که میلیاردها دلار صرف تلاش برای یافتن و ایجاد آن در ماشین‌ها کرده‌ایم؟

به شرط وجود شرایط لازم برای مشاهده‌ی رنگین‌کمان، چیزی که واقعاً درباره‌اش صحبت می‌کنیم، مجموعه‌ای از تقسیم‌بندی‌های فرهنگی (آیا فیروزه‌ای آبی است یا سبز؟)، مجزا اما همپوشان (قرمز یا قرمز مایل به نارنجی یا نارنجی؟)، و دلخواه اما واقعی (آبی زرد نیست، اما به آن گرایش پیدا می‌کند) در طیف نور مرئی است. افزون بر این، رنگین‌کمان به‌عنوان یک مفهوم تنها به این دلیل برای ما معنا دارد که دارای دستگاه حسی تکامل‌یافته‌ای هستیم که می‌تواند آن را درک کند، به‌عنوان پستاندارانی که معمولاً سه نوع سلول مخروطی در چشم دارند. هوش نیز همین ویژگی‌ها را دارد: به آن به‌عنوان رنگین‌کمانی همیشه در حال تغییر نگاه کنید که اجداد ما از آن برای انجام کارها استفاده می‌کردند.

هوش مجموعه‌ای است از اجزای انطباقی تکاملی، با ظرفیت‌هایی که هم مجزا و هم همپوشان هستند (مانند شمارش، استفاده از ابزار، تفکر نمادین) و در عین حال تقسیم‌شده به‌صورت دلخواه اما واقعی (هوش استاد شطرنج در برابر هوش دیپلمات، هوش دانشمند موشک در برابر هوش خدمات مشتری) و به بقای اجداد ما کمک کرده‌اند.

پس چرا ما همچنان اصرار داریم که همه‌ی این چیزها را به‌عنوان یک کل یکپارچه در نظر بگیریم؟ چرا شناسایی هوش در یکدیگر برای ما این‌قدر اهمیت دارد و چرا آن‌قدر برایمان مهم است که میلیاردها دلار صرف تلاش برای یافتن و ایجاد آن در ماشین‌ها کرده‌ایم؟

در طول تاریخ بشر، ارزیابی ظرفیت‌های دیگر انسان‌ها – بازیگران اصلی در دنیای اجتماعی تکاملی ما – مسئله‌ای حیاتی بوده است. مزیت تطبیقی نه تنها در داشتن، بلکه در شناسایی هوش، سودمندی تکاملی فوق‌العاده‌ای داشته است. هوش همچون رمزی بی‌قیمت است که ما را به مهارت‌های ارتباطی، هماهنگی، فناوری، استراتژی، برنامه‌ریزی، شناسایی الگوها و بهره‌گیری از محیط برای منافع خودمان هشدار می‌دهد. می‌توان زندگی انسان را مجموعه‌ای از مشکلات تکرارشونده در نظر گرفت – مشکلات روزمره‌ای که حول محور بقا، آسایش، و یافتن معنا در حفظ وجودمان می‌چرخند. بیشتر این مشکلات در میان دوستان، خانواده و همسایگان ما آن‌قدر مشترک هستند که راه‌حل‌هایی که آن‌ها پیدا می‌کنند، برای ما نیز کارساز خواهد بود، همراه با هر گونه مزایای اجتماعی که از هماهنگی با گروه به دست می‌آید. به همین ترتیب، اشتباهات آن‌ها – به‌ویژه اشتباهات کشنده – درس‌های ارزشمندی برای اقدامات ما ارائه می‌دهند که نباید یا نمی‌توانستیم به‌طور مستقل بیاموزیم. توجه به این نشانه‌ها بخش کلیدی بقا در دنیای انسانی است.

ظرفیت انجام، شناسایی و انتقال رفتارهای نوآورانه، تطبیقی و «هوشمندانه» اجداد ما را زنده نگه داشت، اما نه از طریق نمایش قدرت یا توانایی بدنی. دوباره یکی از اجداد استرالوپیتکوس خود را در نظر بگیرید که – با تکیه صرف بر بدن خود – هیچ شانسی در برابر یک پلنگ نداشت. هر یک از همسایگان لوسی که به‌تنهایی در برابر گربه‌ی بزرگ مقابله می‌کردند، با خطر مرگی سریع مواجه می‌شدند، اما کسانی که به روش‌هایی که همنوعانشان برای زنده ماندن از مواجهه با پلنگ استفاده می‌کردند توجه نشان دادند، آماده‌تر و مجهزتر بودند. پلنگ‌ها مشکلی قابل‌حل هستند، و کسانی که آن را حل کردند، ویژگی‌ای را به نمایش گذاشتند که گونه‌ی ما تصمیم گرفته است آن را هوش بنامد.

مهم نیست که راه‌حل چه بوده است – استتار، ساخت یک چوب تیز، هماهنگی میان گروهی از استرالوپیتکوس‌ها، ساختن گودالی پوشیده، فریاد زدن برای راهنمایی دوستتان در بالای درخت، دستیابی به نقطه‌ی مرتفع‌تر، یا ارائه‌ی یک موش به پلنگ (هر کدام نیازمند سطوح مختلفی از هماهنگی محیطی، فناوری یا اجتماعی و برنامه‌ریزی بودند) – اتکای این راه‌حل‌ها به قضاوت ناظران به این معنی است که هوش مبتنی بر نتیجه است. واضح است که اعضای گروهی که این ویژگی را از خود نشان می‌دهند، همان‌هایی هستند که باید به آن‌ها نزدیک شویم – از آن‌ها تقلید کنیم، با آن‌ها دوست شویم، با آن‌ها ازدواج کنیم، در تیم خود داشته باشیم، به حرفشان گوش دهیم، آن‌ها را به‌عنوان رهبر ترفیع دهیم – یا مراقبشان باشیم.

در زمینه‌ی تکامل انسان، ارزیابی هوش به‌عنوان شاخصی برای روش‌هایی عمل می‌کرد که به اجداد ما مزیت رقابتی منحصربه‌فردی می‌داد. اگرچه خروجی‌های هوش در طول زمان تغییر کرده‌اند، آن‌ها همچنان توجه ما را به خود جلب می‌کنند، زیرا به‌صورت جمعی تناسب را تبلیغ می‌کنند و از طریق انتخاب اجتماعی تطبیقی در طول نسل‌ها حفظ شده‌اند تا بقای انسان‌ها تضمین شود.

یافتن هوش همچون زنگ هشداری ذهنی عمل می‌کند، مشابه تأثیری که دیدن زیبایی دارد. ارزش بقای آن به این معناست که ما به‌طور ذاتی تمایل به جستجوی آن داریم. مغز انسان به‌عنوان یک ماشین پیش‌بینی توصیف شده است، دستگاهی که مدلی آماری از جهان می‌سازد، بر پایه‌ی تمام داده‌هایی که از حواس ما عبور می‌کنند، و سپس تطابق این مدل با اطلاعات جدید را بررسی می‌کند. داشتن مدلی دقیق پردازش واقعیت را کارآمدتر می‌سازد – مزیتی برای بافت پرهزینه‌ای مانند مغز – چراکه تنها لازم است به اطلاعات نادری که با الگو ناسازگارند توجه کنیم. نتیجه این است که بیشتر دنیای بیرونی می‌تواند اغلب نادیده گرفته شود، زیرا ما در محیطی حرکت می‌کنیم که عمدتاً پر از کاریکاتورهای پس‌زمینه‌ای از درختان، ابرها، ساختمان‌ها و حتی انسان‌ها است. با این حال، ذهن ما دارای مجموعه‌ای از هشدارها نیز هست که می‌توانند ما را از این حالت «خلبان خودکار» خارج کنند. شکارچیان این هشدارها را فعال می‌کنند، همان‌طور که صدای ناگهانی، سقوط غیرمنتظره، بوی خوش از یک نانوایی یا فروشگاه هات‌داگ در نزدیکی، یا فردی با ظاهر جذاب نیز این کار را می‌کند. وجه مشترک این رویدادها ماهیت درونی آن‌ها نیست، بلکه تأثیری است که بر ما می‌گذارند: شگفتی.

ازآنجاکه ما به‌سرعت هوش را به راه‌حل‌های شگفت‌انگیز نسبت می‌دهیم، همچنین مستعد تشخیص‌های اشتباه هستیم.

شگفتی هنگامی رخ می‌دهد که دنیای مورد انتظار ما با اطلاعات دریافت‌شده همخوانی نداشته باشد. این تعریف فنی از شگفتی به‌خوبی با تجربیات روزمره‌ای که منجر به خنده، شوک، ترس و غیره می‌شوند، سازگار است، بسته به این‌که شگفتی خوشایند باشد یا نه. نکته‌ی کلیدی اینجاست که شگفتی امری ذهنی و متغیر در طول زمان است. این یک رابطه است، وجودی وابسته به مقایسه با انتظارات ما. وظیفه‌ی شگفتی این است که به ما هشدار دهد چیزی در جهان وجود دارد که به توجه ما نیاز دارد؛ چیزی که پیش‌بینی نکرده بودیم، چه مطلوب و چه نامطلوب. بنابراین، هوش طعمی خاص از شگفتی ایجاد می‌کند: زمانی که شاهد دستیابی کسی به نتیجه‌ای هستیم که فراتر از مدل شخصی ما [بر اساس تجربیات پیشینی‌مان] از چگونگی یا امکان‌پذیری حل مسائل جهان است.

ازآنجاکه ما به‌سرعت هوش را به راه‌حل‌های شگفت‌انگیز نسبت می‌دهیم، همچنین مستعد تشخیص‌های اشتباه هستیم. بازیگران غیرمنتظره ماشه‌ی شناختی ما را فعال می‌کنند. ممکن است، برای مثال، از مشاهده‌ی هوش غیرمنتظره در تصمیم‌گیری‌های کپک‌های لجن که مسیر عبور از یک هزارتو را پیدا می‌کنند شگفت‌زده شویم، یا از یک اختاپوس به نام اوتو که مشکل نورهای روشن اطرافش را با شلیک جت‌های آب و مختل کردن شبکه‌ی برقی آکواریوم حل می‌کند. همچنین، سخت است شگفت‌زده نشویم وقتی می‌فهمیم سنجاب‌های زمینی کالیفرنیا پوست مار زنگی را می‌جوند و روی بدن خود می‌مالند تا بوی خود را از شکارچی پنهان کنند. اما وقتی همین سنجاب در ترافیک یخ می‌زند، به‌ندرت آن را به‌عنوان رفتار هوشمندانه در نظر می‌گیریم. آن‌چه ممکن است متوجه نشویم این است که سنجاب‌ها به‌صورت ژنتیکی برای جلوگیری از تشخیص توسط شکارچیان طبیعی خود که به حرکت حساس هستند، برنامه‌ریزی شده‌اند. رفتارهای غیرانعطاف‌پذیر [اجرای الگوهای رفتاری سخت و آزمایش‌شده به‌عنوان پاسخی به محرک‌های خاص] همانند رفتار «هوشمندانه» مالیدن پوست مار، معمولاً بقای حیوان را تضمین می‌کنند.

در هر مورد، جوهره‌ی هوش نه در کاری است که کپک، اختاپوس یا سنجاب انجام می‌دهند، و نه در زمینه‌ی تطبیقی رفتار خاص، بلکه در درون ما نهفته است. ما هوش را تخیل می‌کنیم.

حیوانات به‌طور خاص برای فعال کردن زنگ هشدارهای تکاملی ما مناسب هستند. بسیاری از آن‌ها به شکلی حرکت و با جهان تعامل می‌کنند که ما می‌توانیم به‌طور کلی آن را درک کنیم، در سرعت و اندازه‌ای زندگی می‌کنند که برای ما قابل مشاهده است، و مانند ما به‌دنبال غذا، پناهگاه و جفت هستند. هرچه یک حیوان بیشتر شبیه به ما باشد – اگر دو چشم، فک، چهار دست و پا داشته باشد و روی زمین زندگی کند – راحت‌تر می‌توانیم راه‌حل‌های آن‌ها برای مشکلاتشان را با انتظارات خود تطبیق دهیم. اما حتی چیزهایی که شباهتی به ما ندارند نیز می‌توانند ما را به‌طور منظم شگفت‌زده کنند. وقتی حیوانی ما را با دستیابی به هدفی، حل مسئله‌ای، یا اجرای استراتژی موفقیتی که انتظارش را نداشتیم شگفت‌زده می‌کند، ذهن ما آماده است تا عدم تطابق میان رفتار نشان‌داده‌شده و انتظاراتمان را به‌عنوان هوش ثبت کند.

همچون زندگی و زمان، هوش یک اختصار مفید برای ایده‌ای پیچیده است که به ما کمک می‌کند زندگی خود را به‌عنوان انسان‌ها سازمان دهیم.

این پدیده بیش از آن‌چه تصور می‌کنیم رخ می‌دهد، به‌ویژه زمانی که به‌اشتباه فکر می‌کنیم چیزی برای انجام یک رشته اقدامات پیچیده، بیش از حد ساده یا کوچک است. به این ترتیب، زنبورها یا باکتری‌ها هرچه بیشتر بشناسیمشان، ممکن است هوشمندتر به نظر برسند. با این حال، ما محدودیت‌های ذاتی داریم در این‌که تا چه مدت می‌توانیم شگفت‌زده بمانیم. بررسی بیشتر در نهایت ممکن است یک خط پایه جدید از انتظارات ایجاد کند، به حدی که شگفتی خود را از دست بدهیم و میزان رفتار آن‌ها را که به‌عنوان هوش برچسب می‌زنیم کاهش دهیم، تا جایی که سرانجام آن را به‌عنوان برنامه‌ریزی تکاملی قابل توضیح ببینیم. ما انتظارات خود را بازتنظیم می‌کنیم، درست به موقع برای اجتناب از نسبت دادن «هوش واقعی» به موجودات غیرانسانی.

برای مثال، به خود می‌گوییم که انسان‌ها کاری هوشمندانه یا تاکتیکی انجام می‌دهند، زیرا مغز ما شبیه‌سازی کرده است که این مسیر عمل نتایج مطلوبی به همراه خواهد داشت. اما وقتی می‌فهمیم مورچه‌ها همان کار را با واکنش‌های از پیش برنامه‌ریزی‌شده به فرومون‌ها انجام می‌دهند، مطمئناً این موضوع حساب نمی‌شود. این چرخه بار دیگر تأکید می‌کند که مشاهده‌گر نقش مرکزی را ایفا می‌کند، نه هر ویژگی ذاتی یا نتیجه مطلوب برای موجود مشاهده‌شده. همان‌طور که توانایی شما برای احساس شگفتی سیال است و به سن، زمینه‌ی فرهنگی، و دانش و انتظارات شما از یک موقعیت وابسته است، تخصیص هوش نیز نسبی و قابل تغییر است.

نمونه‌ای از این موضوع عنکبوت‌های نمکزی، مانند عنکبوت‌های جنس Portia هستند که می‌توانند مسیر پیچیده‌ای را از محل ایستادن خود تا طعمه‌ی احتمالی برنامه‌ریزی کرده و حتی در صورت از دست دادن دید مستقیم طعمه در طول مسیر، آن مسیر را دنبال کنند. اگر، مانند بسیاری از ما، انتظار داشتید که عنکبوت‌ها قادر به ایجاد و استفاده از یک نقشه ذهنی نباشند، این کشف شگفت‌انگیز است. اما این موضوع چیزی را درباره آن‌چه این عنکبوت‌ها در تمام این مدت انجام می‌دادند تغییر نمی‌دهد – بلکه درباره پیش‌بینی‌های ما نسبت به توانایی آن‌ها سخن می‌گوید.

علاوه بر این، هنگامی که دیگر حیوانات یا اشیا را به‌عنوان موجودات دارای هوش توصیف می‌کنیم، ممکن است به‌طور ناخواسته آن‌ها را به دیگر ویژگی‌های انسان‌گونه مجهز کنیم. اگر یک سمور دریایی می‌تواند از ابزار استفاده کند، ممکن است ناخودآگاه فرض کنیم که در دیگر جنبه‌ها نیز شبیه ما است؛ شاید مهارت‌های شمارش داشته باشد، به‌صورت انتزاعی فکر کند، برای آینده برنامه‌ریزی کند، یا بازتاب خود را در آینه بشناسد. اگر هوشمند است، چگونه ممکن است چنین نباشد؟ اما این نتیجه‌گیری بی‌اساسی است که از تعریف‌های خودمحور ما از هوش نشأت می‌گیرد.

اگر یک کامپیوتر تنها یک ویژگی از هوش انسانی را نشان دهد اما فاقد ویژگی‌های دیگر باشد، ارزش آن در نظر ما کاهش می‌یابد و از «هوش واقعی» عقب می‌افتد.

در انسان‌ها، استفاده ماهرانه از ابزار یک شاخص بسیار دقیق از سطح معینی از توسعه‌ی نظریه ذهن (توانایی نسبت دادن حالات ذهنی به دیگران)، کنترل انگیزه و تأخیر در لذت، استراتژی رویه‌ای و عددشناسی است، زیرا این صفات هم‌زمان با رشد کودکان انسان توسعه می‌یابند. شخصی که با شما با یک زبان پیچیده و بازگشتی صحبت می‌کند، به احتمال زیاد می‌تواند برای شام خود برنامه‌ریزی کند و آن برنامه را اجرا کند، نه به این دلیل که زبان نشانه‌ای از هوش است، بلکه به این دلیل که زبان نشانه‌ای از انسان بودن است، و انسان‌ها در مقایسه با دیگر اشکال حیات شناخته‌شده، در برنامه‌ریزی خوب هستند.

همچون زندگی و زمان، هوش یک اختصار مفید برای ایده‌ای پیچیده است که به ما کمک می‌کند زندگی خود را به‌عنوان انسان‌ها سازمان دهیم. در درجه‌ی اول، هوش مترادف با انسانیت است، و قضاوت درباره‌ی دیگر حیوانات با این معیار، به ویژگی‌های منحصر به فرد آن‌ها، مانند سمور بودن، کرم بودن، یا کوسه بودن، کم‌لطفی می‌کند.

در نگاه ما، هوش به‌طور ناخواسته به قالبی شبیه به «موفقیت انسانی» تبدیل شده که تلاش می‌کنیم آن را بر سایر گونه‌ها بی‌رحمانه تحمیل کنیم. اگر بخواهیم از استعاره ورزش به‌جای پخت‌وپز استفاده کنیم، می‌توان گفت همه موجودات دیگر – از حیوانات گرفته تا آمیب‌ها، هوش مصنوعی و حتی موجودات بیگانه – مجبورند در میدانی بازی کنند که ما آن را طراحی کرده‌ایم، بر اساس قوانینی که خودمان وضع کرده و در رعایتشان مهارت بسیار بالایی نشان داده‌ایم. ما برای نوآوری و کارآمدی ارزش قائلیم، و به همین دلیل وقتی حیوانی، گروهی از موجودات، یا برنامه‌ای کاری را سریع‌تر از حد انتظار ما انجام می‌دهد یا برای حل مسئله میانبرهای غیرمنتظره‌ای می‌زند، شگفت‌زده می‌شویم. (مانند حرکت 37 در بازی دوم مسابقات هوش مصنوعی AlphaGo با قهرمان جهانی بازی Go، لی سدول، در سال 2016.)

رابطه انسانیت با هوش مصنوعی نیز از چرخه‌هایی مشابه تشکیل شده است: ابتدا دست‌کم گرفتن و شگفتی، سپس اکتشاف، درک و توضیح، و در نهایت کاهش باور به وجود هوش واقعی در این پدیده. مدل‌های بزرگ زبانی (LLM) امروزی مانند ChatGPT می‌توانند در جملاتی صحبت کنند که تقریباً از گفتار یک انسان قابل تشخیص نیست. توانایی جستجوی سریع، لایه‌های متعدد پارامترهای قابل‌تنظیم، و آموزش مبتنی بر انبوهی از دانش بشری به این برنامه‌ها امکان داده تا در آزمون‌های استاندارد هوش موفق عمل کنند. بااین‌حال، شکنندگی و مکانیسم‌های نامطمئن این برنامه‌ها باعث تردید درباره وجود «هوش مصنوعی واقعی» شده است – هوشی که احتمالاً تنها زمانی تحقق می‌یابد که ماشین‌ها بتوانند با مفاهیم انتزاعی سروکار داشته باشند، از تعداد اندکی مثال تعمیم دهند و قطعات گم‌شده یا بخش بعدی یک سری از مسائل را پیش‌بینی کنند؛ چیزی که ما انسان‌ها در آن توانایی بالایی داریم. در این چرخه، باز هم ذهن انسانی مانند نشانی مخفی عمل می‌کند: اگر یک کامپیوتر تنها یک ویژگی از هوش انسانی را نشان دهد اما فاقد ویژگی‌های دیگر باشد، ارزش آن در نظر ما کاهش می‌یابد و از «هوش واقعی» عقب می‌افتد.

موفقیت ممکن است از نگاه یک خرس آبی، یک کبوتر یا یک خرچنگ نعل‌اسبی به چه شکلی باشد؟

این پدیده گاهی «اثر هوش مصنوعی» نامیده می‌شود؛ مفهومی که توسط دانشمند کامپیوتر، لری تسلر، چنین توضیح داده شده است: ما تمایل داریم باور کنیم که «هوش هر چیزی است که ماشین‌ها هنوز انجام نداده‌اند.» اکنون که ماشین‌ها می‌توانند قهرمانان شطرنج را شکست دهند، این بازی دیگر به‌عنوان معیاری از «هوش واقعی» شناخته نمی‌شود. در حوزه‌هایی از پزشکی که تشخیص بیماری توسط هوش مصنوعی قابل‌اعتمادتر از پزشکان است، آن تشخیص‌ها نیز به‌زودی غیرهوشمندانه و صرفاً محاسبات مکانیکی تلقی خواهند شد. چیزی که تغییر می‌کند توانایی نظری ماشین در برابری یا برتری بر انسان نیست، بلکه درک ما از توانایی یک سیستم است. زمانی که بتوانیم موفقیت یک سیستم را به‌طور دقیق پیش‌بینی کنیم، دیگر برایمان شگفت‌آور نخواهد بود، و هوش آن به سازوکاری مکانیکی تقلیل می‌یابد. معیارها به‌خودی‌خود تغییر می‌کنند.

این تغییر معیارهای سیار مختص حیوانات و هوش مصنوعی نیست و احتمالاً از زمانی که انسان‌ها وجود داشته‌اند، با ما بوده است. بسیاری از اجداد نزدیک و دور ما در مناطقی فعال از نظر زمین‌شناسی زندگی می‌کردند، مناطقی مستعد آتشفشان و زلزله. این رویدادهای پیش‌بینی‌ناپذیر و گاه ویرانگر معمولاً به‌عنوان کار خدایان یا ارواح هوشمند اما دمدمی‌مزاج دیده می‌شدند. اما با افزایش دانش، درک ما نیز بیشتر شد و پیش‌بینی و توضیح فوران‌ها و زلزله‌ها به‌طور فزاینده‌ای (هرچند نه کاملاً) دقیق شد. ممکن است یک کودک هنوز از صدای ناگهانی رعدوبرق وحشت کند و آن را به نوعی هوش تنبیه‌گر یا بدخواه نسبت دهد. اما یک فرد بزرگسال تحصیل‌کرده چنین نمی‌کند و به‌جای آن، هوشی انسان‌گونه را به یک چت‌بات جدید نسبت می‌دهد – البته فقط فعلاً. این‌ها واکنش‌های طبیعی به دنیایی غیرقابل‌پیش‌بینی هستند. ما زمانی بهترین عملکرد را داریم که بدانیم چه کسی را باید خشنود کنیم و وفاداری‌مان با چه کسی است.

چیزهایی که ما آن‌ها را هوش می‌نامیم، ما را از میمون‌هایی کوچک، کند و از نظر فیزیکی ضعیف به شکارچیان رأس زنجیره غذایی در منظومه شمسی تبدیل کرده‌اند. با این حال، وقتی می‌پرسیم آیا حیوانات دیگر باهوش هستند، معمولاً درباره ظرفیت‌ها یا انواع بدن‌هایی که در گذشته تکاملی آن‌ها سودمند بوده است سؤال نمی‌کنیم. در واقع، می‌پرسیم آیا آن‌ها کارها را به شیوه‌ای مشابه ما انجام می‌دهند یا نه. گاهی اوقات، نمودار ون استراتژی‌های موفقیت حیوانات با ما هم‌پوشانی دارد (سلام به دلفین‌ها!)، اما در جستجوی هوش، در واقع به دنبال خودمان هستیم – به دنبال استراتژی‌های موفقیتی که با داستان تکاملی خودمان همخوانی دارند.

مانند نگاه کردن از پشت پنجره‌ای با شیشه‌های رنگین‌کمانی به منظره‌ای برفی و پررنگ، هوش تنها چیزی نیست که به‌دنبال آن هستیم، بلکه چیزی است که از خلال آن نگاه می‌کنیم.

اگر ماشینی که بر اساس گفتار انسانی آموزش دیده، گفتار انسان را به‌طور قابل‌قبول بازتولید کند؛ اگر یک سنجاب رفتاری کلیشه‌ای را در پاسخ به یک محرک نشان دهد؛ یا اگر یک خرس – یا حتی یک نرگس – نخواهد اهرمی را فشار دهد که به آن اجازه باز کردن جعبه‌ای برای دریافت پاداش را می‌دهد – خب که چه؟ تمرکز بر رفتارهایی که شبیه ما هستند، اغلب سؤالات بسیار جالب‌تری را زیر سایه قرار می‌دهد. موفقیت ممکن است از نگاه یک خرس آبی، یک کبوتر، یا یک خرچنگ نعل‌اسبی چگونه باشد؟ آیا یک میگوی طاووسی، که می‌تواند آرایه‌ای تقریباً غیرقابل‌تصور از رنگ‌ها (همچنین نور قطبیده) را ببیند و با نیرویی باورنکردنی ضربه بزند و حباب‌های حفره‌زایی فراصوت ایجاد کند، از توانایی ما برای شکست دادنشان در بازی چکرز تحت تأثیر قرار می‌گیرد؟

همه اینها، هوش را به‌عنوان معیاری از موفقیت انسانی در کجا قرار می‌دهد؟ در واقع، کاملاً سر جای خود باقی می‌ماند. ما همچنان هوش را با سازگاری، پیچیدگی، یادگیری، برنامه‌ریزی، استراتژی، انتزاع و دیگر چیزهایی که در اطرافیانمان می‌بینیم مرتبط می‌کنیم. ما به این کار تکامل یافته‌ایم، بنابراین همچنان ادامه خواهیم داد. اگر توانایی کسی در این موارد توجه شما را جلب کند و سپس شما را شگفت‌زده کند، هوش وجود دارد. در نهایت، هوش مفهومی وحدت‌بخش است، اما آنچه را که وحدت می‌بخشد تجربه انسانی است: این تصویر کوچکی است که روی نشان موفقیت ما به‌عنوان یک گونه حک شده است.

با این نگاه، هوش از هر تعریف محدود و بسته‌ای رها می‌شود. والدین رشد هوش فرزندان خود را دنبال می‌کنند، دوستداران حیوانات از آنچه به‌عنوان هوش در حیوانات خانگی خود می‌بینند شاد می‌شوند، و پژوهشگران هوش مصنوعی با اقتدار اعلام می‌کنند که بازی شطرنج دیگر رفتار هوشمندانه‌ای نیست. به‌جای اینکه بخواهیم این چیزها را به‌طور کمی مقایسه کنیم، می‌توانیم متوجه شویم که آن‌ها – و نیازی نیست که – در سطح عمیق‌تری هم‌راستا باشند.

در نهایت، به‌جای صحبت درباره اینکه چگونه ماشین‌ها، گروه‌های حیوانات، یا پرندگان و حشرات به‌صورت فردی هوش نشان می‌دهند، باید بهتر آماده شویم تا بررسی کنیم چگونه آن‌ها این رفتارها را در فضاهای تکاملی خودشان توسعه داده یا تکرار کرده‌اند، فارغ از استانداردهای انسانی. برای کسانی که به‌دنبال زمینه‌ای مشترک هستند، ممکن است وسوسه شویم بگوییم هر گونه‌ای هوش خاص خودش را دارد، اما این ادعا در حال حاضر بیش از حد بار معنایی به‌دوش می‌کشد. سیاره‌ای مملو از موجودات حل‌کننده مسائل وجود دارد که از انسان‌ها مستقل است و هیچ‌یک از آن‌ها ملزم به گنجاندن خود در چهارچوب ذهنی ذهنیت خودمحور ما نیست. باید از این خطر واقعی اجتناب کنیم که روش‌های موفقیت حیوانات، ماشین‌ها (یا گیاهان، قارچ‌ها، باکتری‌ها یا حتی موجودات فرازمینی) را تنها به این دلیل که اساساً برای ابزارهای مفهومی ما بیگانه هستند، نادیده بگیریم.

مانند نگاه کردن از پشت پنجره‌ای با شیشه‌های رنگین‌کمانی به منظره‌ای برفی و پررنگ، هوش تنها چیزی نیست که به‌دنبال آن هستیم، بلکه چیزی است که از خلال آن نگاه می‌کنیم. انسان‌ها به هوش ارزش می‌گذارند، و این واقعیت تغییری نخواهد کرد. اما آنچه ممکن است تغییر کند، توانایی ما برای درک گونه‌های دیگر حیات بر اساس شرایط خودشان است – جدا از چارچوب‌های انسان‌محور و معیارهای محدودکننده. امیدواریم پیشنهاد ما بتواند مانع از آن شود که یک معیار محدود و خاص، تنوع گونه‌های موفقیتی که در جهان ما وجود دارند – و آن‌هایی که هنوز کشف نکرده‌ایم – را مخدوش کند یا از دیده‌ها پنهان سازد. ما نه تنها روشن‌تر خواهیم دید، بلکه بیشتر از آنچه قبلاً دیده‌ایم، خواهیم دید. 

اگر هوش دیگر به‌عنوان معیاری پیش‌فرض برای سنجش ارزشمندی گونه‌ها در نظر گرفته نشود، قضاوت‌های ارزشی ما چگونه تغییر خواهند کرد؟ آیا ما بیشتر به شگفتی گرایش پیدا خواهیم کرد، و آیا این شگفتی ما را ترغیب خواهد کرد که دیگر موجودات شگفت‌انگیزی را که این سیاره را با آن‌ها به اشتراک می‌گذاریم و محیط‌هایی را که آن‌ها در آن موفقیت‌های منحصر‌به‌فرد خود را تکامل داده‌اند، حفظ کنیم؟ ما فکر می‌کنیم این کار هوشمندانه‌ای خواهد بود.


درباره نویسندگان:
ابیگیل دزموند؛ مدرس زیست‌شناسی تکاملی انسان در دانشگاه هاروارد است. او دکترای خود را در زمینه باستان‌شناسی دوران پارینه‌سنگی از دانشگاه آکسفورد دریافت کرده و تحقیقاتش بر تقاطع فناوری، زیست‌شناسی و شناخت، به‌ویژه در تبار انسان تمرکز دارد.
مایکل هسلم؛ باستان‌شناسی است که تکامل استفاده از ابزار در انسان‌ها و حیوانات غیرانسانی را مطالعه می‌کند. او در محل میراث جهانی نوسنگی اسکرا بری در اورکنی، اسکاتلند، کار می‌کند و درباره استفاده حیوانات از ابزار در وبلاگ Twig Technology می‌نویسد.

منبع: Aeon

مطالب مرتبط